part 12

1K 194 86
                                    

محل برگزاری اجرا از هر نظر عالی بود؛برای تصویب محل خودم نموندم به لویی گفتم که خودش کارا رو اوکی کنه.

Seungmin:

نزدیک ۱ هفته میشد که از اومدن چان هیونگ گذشته بود و هیون حسابی تحت تاثیر چان قرار گرفته بود.
هرجایی که میتونست و می شد گیرم مینداخت و به خواسته هاش می رسید؛تازه انتظار داشت مثل فیلیکس عمل کنم.
تو این مدت چان هیونگ یه بار اومد شرکت که ولادا طرح لاس زدنشو باهاش پیاده کرد ولی خب فیلیکس ساکت نموند جلو کل شرکت لبای چان و بوسید و واسه همه روشن شد نزدیک چانی نباید برن.
ولادا خیلی تابلو با مینهو لاس میزد،مخصوصا سر پروژه لباس کاپلی ولی خب هردفعه مینهو بهش
میگفت که تمومش کنه کار و بهونه میکرد و میگفت همش به خاطر کاره.
فردا روز اجرا بود همه درگیر بودن و تیم من کلا بیکار بود چون نیاز به طراح نبود،در دفترم بی هوا باز شد و بازم جناب هوانگ هیونجین خودشو پرت کرد داخل.

رو مبل ولو شد و با حالت زاری گفت:یکم دیگه اینجا بمونم دیوونه میشم میدونی؟
به صندلیم تکیه دادم:خب عزیزم چیکار کنم؟
یهو سرجاش میخ نشست:من میگم بپیچونیم بریم خونه ما...نه خونه شما،چانی خونه ماعه.
با خونسردی گفتم:خونه خونس هیون چه فرقی میکنه بریم خونه خودتون.
مثل بچه های چهارساله لباشو جم کرد:نخیر ینی چی؟من میخام تنها باشم.
وسایلای روی میزم و جمع کردم:اصلا نمتونی پاشی واسه خودت بری مثل اینکه فردا شو داریا.
نیشش باز شد:هیچ کاری نیس،جیسونگ گفت میتونم برم لینوهم از شر ولادا به جیسونگ پناه برده و کمکش میکنه،عشقم پاشو دیگه.
پاشد اومد سمتم خم شد:من بیشتر ازین دیگه نمیتونما یکم دیگه بگذره حماسه می افرینم.
ازونجایی که میدونستم شوخی نداره صندلیمو عقب کشیدم:باشه پس چیز کنم اول....چیز...ینی به جیسونگ بگم.
با لبخند پیروزی بهم نگاه کرد و چشمک زد.
با جیسونگ هماهنگ کردم جفتمون رفتیم سمت خونه من و جیسونگ.
قبل اینکه بتونه ماشین و خاموش کنه در رفتم از دستش و رفتم تو اتاقم.
این بشر وقتی وسط جمعیتیم اونجوریه الان که تنها شدیم چیکار میکنه؟
یه هودی بزرگ و گشاد پیدا کردم و پوشیدم و شلوارمم تا حد ممکن گشاد انتخواب کردم.
از دست این جونور هیز اینجوری بیشتر در امانم.
دوطرف بند کلاه هودیمم کشیدم و محکم دور سرم بستم.هیچ نقطه این جز دست و صورتم از بدنم معلوم نبود.
با لبخند رضایت بخش رفتم بیرون،روی کاناپه لم داده بود و با دیدنم چشاشو گرد کرد.
لبخند زدم واسش:چیزی میخوری؟
همونجوری گفت:این چیه پوشیدی؟
دست به سینه زل زدم بهش:لباسه دیگه.
هیون:میدونم لباسه ولی چرا اینو پوشیدی؟
من:چون دلیل خاصی نداره.
چشمهاش رو روی هم فشار داد:مسخره بازی رو بزار کنار درشون بیار.
با ترس بهش نگاه کردم: یعنی چی؟
دلخور گفت: یعنی درشون بیار این کارت به معنی بی اعتماد بودن به منه.
قصدم ناراحت کردنش نبود سریع گفتم: نه منظورم این نیست.
دست به سینه وایستاد :پس درشون بیار.
پام رو روی زمین کوبیدم :بدون لباس که نمیشه.
شونه هاشو بالا انداخت: باشه پس شلوارتو در بیار هودیت به اندازه کافی بلنده.
کلافه بهش نگاه کردم: نمیشه که چه مشکلی با شلوارم داری آخه؟
عصبی نگام کرد: یا درش میاری یا خودم درش میارم.
بی حرف پشت کابینت شلوارم رو در آوردم.
سعی می کردم جلوی دید هیون نباشم از توی یخچال آب میوه رو در آوردم.
مشغول ریختنشو توی لیوان بودم که دستای هیون رو دور تنم حس کردم.
بدنمو بین بازوهاش اسیر کرد و از پشت بهم چسبید.
با دست راستش بنده هودیم رو باز کرد و لبش و به گردنم چسبوند.
نقطه ضعفم گردنم بود و حتی با یه لمس کوچیک شل میشدم.
محکم تر کمرم و گرفت تا نیفتم.
ابمیوه رو از دستم گرفت روی کابینت گذاشت.لباشو روی پوست گردنم اروم حرکت میداد.
از توی لیوان دو تیکه یخ در اورد؛یکیشو توی دهنش گذاشت و اونیکی رو زیر هودیم برد و روی بدنم کشید.
با دهنش یخ و روی گردنم حرکت میداد و حرکت دستش روی بدنم باعث شد محکم به دستش چنگ بزنم و لبمو برای خفه شدن صدام به دندون بگیرم.

In Search Of DreamWhere stories live. Discover now