Part 1~

4.6K 583 12
                                    

ستاره ها مانند الماس بر آسمان آبی می درخشیدند و قصر رو با زیباییشان تزئین می کردند.

شبی پادشاهی از یونان جشن بزرگی رو گرفت و تمام پادشاهان به همراه ملکه هایشان رو دعوت کرد.

ملکه ها همراه با نگاه های زیبایشان وارد قصر شدند، بر یکدیگر لبخند می زدند و نامطمئن بودند که چطور می تونند نگاه خوبی داشته باشند‌.

داخل قصر پادشاهی اظهار داشت که با یک خدمتکار که بر کارش و خودش صداقت صمیمی داشت.

- تو در مقابل اینا مثل یک برگه مرده ای.

کیم تهیونگ، خدمتکار خوش شانس با خودش زمزمه کرد و داخل پذیرایی حرکت کرد.

به اطراف نگاه کرد که چطور ملکه ها به لوازم گرون قیمتی که داخل پذیرایی هست نگاه می کردند، به خودش نگاه کرد و آهی کشید.

- ولی اینم ملکه به من دادن، همینا هم خوبن.

خوشحال شد و نگاه گذرایی به اطراف کرد. دنبال صندلی خالی گشت و خوشبختانه یک جای خالی پیدا کرد.

روی صندلی نشست و به پرنسس ها و پرنس ها که با هم صحبت می کردند و لبخند می زدند. خیره شد.

اونقدر تو فکر بود که اصلا متوجه نبود که کسی بهش خیره شده.

ساعت رقص فرا رسید، نگاهش با نگاه پرنسی که داشت بهش خیره می شد گره خورد، با خودش فکر کرد که ای کاش می تونست با اون پرنس برقصه.

روش رو برگردوند و به بقیه خیره شد.
ولی انگار اون آرزو خیلی زود برآورده شد. با دیدن پرنس روبه روش شوکه شد.

لبخندی زد و دستش رو سمت تهیونگ دراز کرد.

- من پرنس جئون هستم، کسی نبود که بخوام باهاش برقصم، نیاز به پارتنری دارم که بتونه در شانم باشه.

تهیونگ نگاهی به نگاه های پرنسس ها کرد.

- ولی اونا میخوان باهات برقصن.

جئون لبخندی زد و دست تهیونگ رو گرفت.

- ولی من نمی خوام با اونا برقصم، میخوام با تو برقصم.

PRINCE | KOOKVWhere stories live. Discover now