Part 2~

2.6K 494 9
                                    

صدای موسیقی بلند شد و باعث می شد جونگ کوک بی صبر تر از قبل بشه. یک دقیقه از موقعی که از پسر سوال کرده بود که باهاش برقصه می گذشت و اون همچنان داشت نگاش می کرد.

- بیا برقصیم.

و دست تهیونگ رو گرفت و اون رو با خودش به سالن رقص کشوند.

تهیونگ به اطراف نگاه کرد که دید اکثرا بهشون خیره شدند.

به ارکسترا خیره شد و بعد از نگاه پادشاه بهشون آب دهنش رو قورت داد.

- پرنس، من یک اشراف زاده نیستم، شما اشتباه کردید که من و انتخاب کردید.

سعی می کرد با لبخند حرفش رو بزنه تا بشنوه ولی جونگ کوک مجبورش کرد که باهاش برقصه.

- دستت رو بزار رو شونم و با اون یکی دستت دستم رو بگیر.

جونگ کوک گفت و دستش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و دستش رو گرفت.

- قربان شما اصلا به حرف من گوش نمی دید، میگم من یک خدمتکارم و یک اشراف زاده نیستم.

امید داشت که حداقل یک واکنشی به حرفش نشون بده و با این توهینی که به خودش کرده عقب بکشه، ولی اون نگاهش رو اشتباه گرفت.

- بیا رو رقص تمرکز کنیم.

و هر دو شروع به رقصیدن کردند، به نظر می اومد جونگ کوک از رقص لذت میبره اما حال تهیونگ به نظر خوب نمی اومد. اون هیچ وقت این رقص رو با یک اشراف زاده انجام نداده بود، گاهی با خواهر کوچیک ترش می‌رقصید اما الان یک پرنس روبه روش بود.

رقصشون به طور عصبی کننده ای ادامه داشت که ناگهان اکسترا آهنگ رو قطع کرد و با نگاه یک نفر پایین اومد.

تهیونگ هیچ وقت همچین آغوشی رو حس نکرده بود، نگاه های پرنس به اون از چیزی ک فکرش رو هم می کرد دیوونه کننده تر بود.

بدون اینکه به کسی توجه کنه دستای جونگ کوک رو از خودش جدا کرد، به صورتش نگاه نکرد و از دستش فرار کرد.

خودش رو به اتاق رسوند و در رو با صدای بلندی بست.

- اشتباه کردم، اشتباه بزرگی کردم.

روی زمین نشست و کمرش رو به دیوار تکیه داد. و اشک از چشمان زیباش ریخت.

PRINCE | KOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora