- چرا داری اینو ازم میپرسی؟
جونگ کوک پرسید و تهیونگ جلو رفت و روبه روی پرنس ایستاد.
- عزیزم، کسی بهت چیزی گفته؟
و گونه ی تهیونگ رو لمس کرد.
به چشمان جونگ کوک خیره شد و قطره اشکی از چشماش چکید، الان فهمید که چی گفته.
- من معذرت میخوام سرورم، نباید این سوال و ازتون می پرسیدم. من نباید از عشق شما نسبت به خودم دچار تردید می شدم. ببخشید جونگ کوک.
تهیونگ روی نوک پاهاش ایستاد و صورتش رو به حدی نزدیک کرد که بینی هاشون با هم تماس پیدا می کرد.
- من و ببخش، من فقط به حرفای پرنسس گوش میدادم.
جونگ کوک لبخندی زد.
- نمیدونم پرنسس چی میخواد اما هیچ وقت، هیچ وقت تهیونگ نسبت به عشق من به خودت شک نکن. من واقعا دوستت دارم.
- پس من و میبخشی؟
- من از تو عصبانی نشدم عزیزم.
- میدونی جونگ... منظورم سرورمه، نمیتونم صبر کنم تا وقتی که میریم پیش پادشاه.
- جونگ کوک بهتره
+++
- نگران نباش، پدر مادر من با رابطمون مشکلی ندارن.
جونگ کوک گفت و حلقه دستش رو محکم تر کرد.
- تو اصلا نمیدونی من الان تو چه حالیم!
جونگ خنده ای کرد.
- مهم نیست تصمیمشون چی باشه، من و تو همیشه با هم میمونیم.
جونگ کوک تهیونگ رو داخل سالن کشید که پادشاه و ملکه منتظرشون بودن.
- سرورم، شما برید باهاشون صحبت کنید اگه راضی شدن من میام داخل. خواهش می کنم!
- همینجا باش.
تهیونگ سرش رو تکون داد و جونگ کوک رو دید که داخل شد.
- مامان، بابا.
جونگ کوک در حالی گفت که پادشاه و ملکه مشغول صحبت بودند و با شنیدن صدای پرنس بهش نگاه کردند و لبخند زدند.
- جونگ کوک، بالاخره برگشتی!
ملکه از کنار پادشاه بلند شد و نزدیک جونگ کوک رفت تا پسرش و در آغوش بگیره.
- دلم برات خیلی تنگ شده بود. چیزی خوردی؟ ازت خوب مراقبت کردن؟
- ملکه من، اول ازش درباره شایعه ها بپرس، خیلی دوست داریم دربارش بشنویم.
- این حقیقت داره تو عاشق یک پسری؟ یک پسر؟
ملکه با تاکید کلماتش و گفت.
- اون چیزی که شنیدید درسته.
- دیدی حقیقت نداره.
برگشت و به پادشاه نگاه کرد ولی بعد از اون وقتی فهمید که چی گفته فورا به سمت پرنس برگشت.
- تو چی گفتی؟ گفتی حقیقت داره؟ تو عاشق یک پسری؟ چطوری این اتفاق افتاد؟
جونگ کوک آهی کشید.
- گوش بدید، من دوسش دارم و الانم با خودم اوردمش. اون الان بیرون منتظره. لطفا مشکل سازش نکنین. من به سختی اوردمش اینجا. ببینینش و بعد تصمیم بگیرید. هیچ کس اونو رد نمیکنه.
چند دقیقه گذشت و جونگ کوک تهیونگ رو با خودش به سالن اورد.
- این پسره، اون زیبا نیست؟
جونگ کوک با هیجان گفت و تهیونگ که از نگاه خیره ملکه معذب شده بود با خجالت سرش رو پایین انداخت.
- اون شبیهه فرشته هاست، نمیشه این و انکار کرد.
ملکه گفت و تهیونگ بیش از حد خجالت کشید.
- از کجا پیداش کردی؟
- اون گوشه.
با لبخند گفت.
- پس شما مشکلی ندارین؟
- وقتی که گفتی عاشق یک پسر شدی فکر کردم اون پسر شبیهه خوکه مثل خودت. ولی این واقعا زیباست نمیتونستم تصورش و کنم.
- ولی پسرم، یک مشکلی هست.
![](https://img.wattpad.com/cover/248802110-288-k77848.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
PRINCE | KOOKV
Fiksi Penggemar• [Completed] • name: Prince • Couple: Kookv • translator: Anesa • writer: Bangtanlover95 • Gnre: Royal, Romance, fluff, Smut • Summery: پرنس جئون جونگ کوک که بیش از حد احساس تنهایی می کرد، روزی با خدمتکارشون تهیونگ مواجه میشه و سعی داره به اون...