Part 20~

1.6K 322 5
                                    

- مشکل چیه؟

کمر تهیونگ رو گرفت و اون رو به سمت خودش کشید، و باعث شد به تهیونگ قوت قلب بده.

- پسرم میدونی که سنت چیه، یک پرنس باید با یک فرد اشراف زاده ازدواج کنه ولی تهیونگ که عضو اشراف نیست.

و ادامه داد.

- ما هیچ جانشینی برای پادشاه جئون نداریم و در آینده این سوال های مردم میشه.

- بابا، من هیچ اهمیتی به سنت نمیدم، اینم درسته که ما نمی تونیم بچه بیاریم ولی میتونیم یک بچه بی سرپرست رو به سرپرستی قبول کنیم.

- و درباره سلطنت چی؟ اون که اشراف نیست.

- نیازی نیست، من تهیونگ رو همینطوری دوست دارم. من سادگیش و دوست دارم و نمیخوام اونو با کس دیگه ای عوض کنم.

دادی زد و پادشاه به ملکه نگاه کرد.

- تو متوجه نیستی، یک اشراف باید با یک اشراف زاده ازدواج کنه.

- راه دیگه ای هم باید باشه.

- نیست!

پادشاه گفت ولی ملکه فورا وسط حرف پادشاه پرید.

- ولی یک راهی هست.

- چی؟

- ما میدونیم که تهیونگ یک اشراف نیست ولی مردم نمیدونن. ما فقط میدونیم که پرنس عاشق یک پسر شده ولی هیچ قانونی نیست که بگه پرنس نباید عاشق پسر باشه.

جونگ کوک سریع گفت.

- منظورت چیه مامان؟

- منظورم اینه که ما میتونیم اونو به سلطنت اضافه کنیم. میتونیم به پادشاه پارک بگیم که تهیونگ یک اشراف زاده است که از اونجا اومده. ما میتونیم تهیونگ رو برای سلطنت آماده کنیم.

ملکه پیشنهاد داد و جونگ کوک به تهیونگ نگاه کرد که لبخندی روی لب داشت.

- مامان، یکم وقت بدید تا دربارش فکر کنیم.

+++

- تهیونگ، میخوای این کار و انجام بدی؟

جونگ کوک پرسید و دو طرف صورت تهیونگ رو گرفت.

- اگه این کار و انجام بدم ما برای همیشه با هم میمونیم.

- ولی بعدش چی اگه تو برای همیشه خوشحال نباشی چی؟

- گفتید که من خوشحال نباشم؟

تهیونگ پرسید و دستش رو دور گردن جونگ کوک گذاشت.

- چطور؟ میتونی خوشحال باشی در حالی که خودت نیستی.

- به هر حال، من وقتی با شمام خوشحالم. نگران نباشید.

PRINCE | KOOKVWhere stories live. Discover now