Part 11~

1.8K 358 8
                                    

- میدونی احساسم بهت چیه؟

جونگ کوک پرسید و کمر تهیونگ رو محکم تر گرفت.

- نه، سرورم.

تهیونگ با صدای آرومی گفت که باعث شد جونگ کوک لبخند بزنه.

- میدونی، چند روزه که که می بینمت. حس میکنم لبخندت قشنگ ترین چیزیه که تو زندگیم میبینم. نمی دونم اسمش عشقه یا نه ولی من خیلی دوستت دارم تهیونگ.

- این فقط بخاطر اینه که شما خیلی بخشنده اید که همه رو دوست دارید. این عشق نیست.

تهیونگ این رو گفت و جونگ کوک بخاطر این حرف ناراحت شد.

- چرا این و میگی؟ وقتی که تو اومدی من هیچ وقت همچین احساسی رو به کسی نداشتم. این فرق داره.

- من یک پسرم، شما نباید عاشق کسی مثل من بشید.

- اوه تهیونگ، دوباره این بحث و شروع نکن. من خودم تصمیم میگیرم عاشق کی بشم که اون فرد تویی! من هیچ وقت تو زندگیم عاشق کسی نشدم.

- سرورم، شما دارید اشتباه می کنید، این درست نیست.

تهیونگ گفت و دستش رو روی قفسه سینه جونگ کوک گذاشت تا ازش فاصله بگیره‌

- به من نگاه کن.

جونگ کوک این رو گفت و تهیونگ لحظه ای به چشمهاش خیره شد.

- به حرف مردم فکر نکن فقط به خودت فکر کن. اگه من و دوست داری پس نگران نباش. بهت قول میدم.

- نه سرورم، من نمی تونم به شما احساسی داشته باشم.

تهیونگ سریع نگاهش رو به پایین داد تا دروغش معلوم نشه.

- میدونم گفتنش زود بود، ولی اگه عشق بیاد هیچ وقت زود و دیر نیست.

- لطفا متوجه بشید چی دارید میگید سرورم. ما اصلا نمی تونیم با هم باشیم. شما پرنسس و دارید، سلطنت و دارید. نه من رو!

- اگه قلب من فقط برای تو بتپه چی؟ نمی دونم این لعنتی چه احساسیه!

تهیونگ نگاهش رو بالا داد و دید جونگ کوک چقد عصبیه!

- شما نباید این و بگید سرورم!

- اوه تهیونگ، تو واقعا احساسی به من نداری؟

نزدیکش شد و گوشش رو بوسید.

- سرورم، ما نباید این کار و کنیم.

- فقط بهم بگو دوستم داری؟

- نمی دونم سرورم، اگه هم داشته باشم هیچ وقت اتفاق نمیافته. من و شما هیچ وقت نمی تونیم با هم باشیم. اگه هم بخوایم مردم این اجازه رو بهمون نمیدن.

تهیونگ سریع گفت و جونگ کوک رو هل داد، از فرصت استفاده کرد و سریع از اتاق بیرون رفت.

PRINCE | KOOKVWhere stories live. Discover now