سلام بچه ها:)
حالتون خوبه؟دلم براتون تنگ شده بود🥺
ووت و کامنت فراوان فراموش نشه^^
______________________________د.ا.د سوم شخص:
چشم های لیام بسته بود و بر خلاف میلش و نگرانی که ته دلش رو چنگ میزد به بوسهی زین جواب میداد.
بوسهی اون دو پسر ملایم و آروم بود، لبهاشون فقط روی هم سر میخوردن و دست های زین شونه های لیام رو نگه داشته بود حین اینکه لیام دست هاش رو روی پهلوی زین گذاشته بود.
لیام بعد از چند ثانیه به نرمی بوسه رو شکست و تو همون فاصلهی نزدیک به زین نگاه کرد که با لبخند بهش خیره شده بود.
همزمان حس های مختلفی درون رگ های لیام جریان داشت، ترس، هیجان، خوشحالی، تعجب و نگرانی!
-زین.
لیام با صدای پایین و بهتزدهای پسری که قرار بود دوست پسرش باشه رو صدا زد.+دلم برات تنگ شده بود.
زین به آرومی زمزمه کرد در حالی که تمام اجزای صورت لیام رو از زیر چشم میگذروند.و برای جواب به لیام مجالی نداد و دوباره لبهاش رو آروم و کوتاه بوسید. لیام همچنان چشمهاش گرد و متعجب بود و زین بخاطر حالت چهرهاش خندهاش میگرفت.
-اگه کسی ما رو ببینه چی؟
لیام با ترس گفت و اطرافش رو نگاه کرد. شانس آورده بودن که راهرو شلوغ نبود و ظاهراً هنوز کسی متوجهشون نشده بود.+خب ببینه! تصور کن، تیتر اول روزنامه ها میشیم مگه نه؟
زین به مسخره گفت و لیام چشمهاش رو بخاطر بیخیالی زین چرخوند.-ما با هم یه قراری داشتیم. یادته؟
+برای همین الان اینجام. میخوای بگی حق ندارم دوست پسر آینده ام رو بعد از ۹۸ روز ببوسم؟
لیام آهی کشید. نمیدونست چرا حتی به این فکر کرده که زین ممکنه مثل خودش نگران و محافظه کار باشه.
-نمیتونی در این مورد بهم تیکه بندازی وقتی خودت هنوز به لویی چیزی نگفتی!
لبخند زین فورا با شنیدن این حرف از بین رفت. آب دهنش رو قورت داد انگار که جوابی برای این حرف نداره.
-بیخیال، بیا بریم یه جای بهتر با هم حرف بزنیم.
لیام گفت و بدون توجه به جواب زین دستش رو گرفت، بعد از اینکه اطراف رو نگاه کرد و مطمئن شد کسی اونجا نیست زین رو دنبال خودش کشوند.
+کجا میخوای بری؟
زین همینطور که پشت سر لیام راه میرفت پرسید.-کتابخونه!
+اوه آره! بهترین جا رو برای حرف زدن انتخاب کردی!
زین با پوزخند به لیام طعنه زد.-انقد حرف نزن و فقط دنبالم بیا.
لیام غر زد و سعی کرد با سریع ترین سرعتی که میتونه به سمت کتابخونه بره.
ESTÁS LEYENDO
Hogwarts Mystery [L.s] [Z.M]
Fanficدرسته اینجا دنیای جادویی هاگوارتزه ولی من مطمئنم خبری از جادو نبود وقتی به اون چشم ها خیره شدم... هشدار: اگر پاترهد نیستید به هیچ وجه این بوک رو باز نکنید ( ͡° ͜ʖ ͡°) 💙💚 ❤️💛 🌈