⚡part 15⚡

1.2K 303 741
                                    

*با زره و سپر وارد شده و پناه میگیرد*

سلااام حالتون چطوره؟😁
خیلی دلم براتون تنگ شده بود.🥺

فعلا پارت رو بخونید آخر پارت با هم حرف میزنیم.
وضعیت کامنت های پارت قبل افتضاح بود:(
پس ووت و کامنت یادتون نره
⁦💚💙

___________________________________
د.ا.د سوم شخص

یک هفته از تمام ماجرا های عجیب و غریب میگذره و همه چیز عادی پیش میره.منظور از عادی اینه که،کلاس ها برگذار میشن،تکالیف با هر حقه ای نوشته میشن،پدیده های جدید کشف میشن و ریشه‌ی دوستی ها عمیق تر میشه!

امروز یه صبح پرانرژی دیگه توی هاگوارتزه و همه‌ی دانش‌آموزان تو سالن غذاخوری مشغول صرف صبحانه هستن.البته روز خاصی هم هست چون کمتر از یک ساعت دیگه اولین کلاس پرواز سال اولی ها تشکیل میشه.

خیلی ها مثل لیام،برای شروع کلاس پرواز لحظه شماری میکنن و خودشون رو حسابی آماده کردن.عضو تیم کوییدیچ شدن اون هم سال اول تحصیل آرزوی بزرگ و افتخاریه که نسیب هر کسی نمیشه!

بعضی های دیگه مثل نایل،از پرواز و ارتفاع و هر چیزی که بهش مربوط میشه وحشت دارن.و هیچ ایده ای ندارن که چطوری قراره با این کلاس کنار بیان.ولی مجبورن که کنار بیان!

لویی و زین بعد از گندی که زدن تمام تلاششون رو میکنن تا بقیه رو نادیده بگیرن و البته بعد اون اتفاق هیچ تغییری تو رفتار خودخواهانه‌شون ایجاد نکردن.شاید اوضاع بدتر هم شده.به هر حال الگوی اون دو نفر دراکو مالفوی بوده،پس سعی میکنن بهش وفادار باشن!

هری هم دیگه تقریبا به فضا و دنیای جدیدش عادت کرده هر چند هنوز از طرف دیگران قضاوت میشه.چیز دیگه ای که هری تو این یه هفته متوجه شده این که درباره لویی اشتباه میکرده‌.ممکنه اون ته دلش به کراشی که روی لویی داره اعتراف کرده باشه ولی لویی اونی نبود که فکر میکرد.اون حتی به ملاقاتش نیومد وقتی که تو درمانگاه بود‌.شاید این انتظار بی‌جا باشه ازونجایی که هری و لویی تا الان بیشتر از ده کلمه با هم حرف نزدن و همه چیز به نگاه های یواشکی خلاصه میشه‌.به هرحال قلب حساس هری شکسته و فهمیده لویی غیر از کسایی که دوستشون داره با همه سرد و بدرفتاره! اصلا این چه عادتیه که همه روی کسی کراش میزنن که بهشون اهمیتی نمیده؟!

الان چند دقیقه‌ای میشه که هری توی افکارش غرق شده و با وعده ای که روی میزه فقط بازی میکنه.در عوض نوتلا که کنارش روی میز نشسته داره به هر ظرفی ناخونک میزنه.اونطرف میز،لیام نشسته در حالی که کنارش کتاب کوییدیچ در گذر زمان بازه.نگاهش رو از کتاب نمیگیره و همزمان با مطالعه سعی میکنه صبحونه بخوره.از قضا امروز روزیه که جغد ها نامه ها و بسته ها رو برای بچه ها میارن.الان چند تا جغد بالای میز ها میچرخن و بسته ها رو روی میز میندازن.یکی از جغد ها روزنامه ای رو جلوی شان میندازه.همه چیز عادی و خوب به نظر میاد تا زمانی که صدای گوش خراش آشنایی نظم رو بهم میزنه.

Hogwarts Mystery [L.s] [Z.M]Where stories live. Discover now