⚡part 17⚡

1.3K 298 387
                                    

هی واتساپ؟ لانگ تایم نو سی😂😶

بچه ها من هنوز دلم نمیاد ووت ها رو شرطی کنم ولی فاصله ویو و لایک ها خیلی داره زیاد میشه.💔
میشه حداقل برید به پارت های قبل سر بزنید و لایکاش رو به 130 برسونید؟ لطفا؟
بازم میگم فعلا شرطی نمیذارم ولی...
#گوست‌ریدر‌نباشیم

بابت 9k ویو هم ممنون.😍 به فاصله یه پارت 1k ویو گرفتیم:) هققق

همین دیگه. ووت و کامنت یادتون نره.🥺
______________________________

د.ا.د سوم شخص:

یه روز پاییزی دیگه تو هاگوارتز.

هری همراه با دوستاش به سمت درخت مخصوصشون میره. برگ های خشک و نارنجی بیشتر سطح زمین رو پوشونده و باد ملایمی میوزه.

امروز برخلاف بقیه روز ها هری احساس خیلی خوبی داره و خوشحاله. نمیتونه لحظه ای دست از خندیدن به جک های اشتون و نایل برداره. حس میکنه که حین راه رفتن لویی از کنارشون رد میشه. سرش رو برمیگردونه تا اون رو ببینه اما لویی متوجه هری نمیشه و به راهش ادامه میده. در کمال تعجب زین کنارش نیست.

هری با ناامیدی دوباره به جلو نگاه میکنه اما با دیدن تصویری که جلوی چشم هاشه توانایی راه رفتن رو از دست میده و سرجاش میخکوب میشه.

هیچ درختی رو به روش نیست. بچه ها کنارش نیستن. اون تنهاست.

ضربان قلب هری در ثانیه‌ای بالا میره. نمیتونه بفهمه چه اتفاقی افتاده. وحشت زده دوباره به عقب نگاه میکنه ولی از لویی هم خبری نیست.

حس میکنه مکان اطرافش داره تغییر میکنه. دیوار های قلعه و هر کسی  که اطرافش بوده محو میشن. با گیجی فقط به اطراف نگاه میکنه به امید اینکه هر چیز آشنایی ببینه.

-گ‍-گایز؟ لیام؟ نایل؟ کجا رفتید؟
با صدای بلند و دورگه میگه.

-ب‍-ببینید اگه میخواید شوخی کنید ب‍-باید بگم اصلا خنده دار نیست.
این بار دیگه صداش بلند نیست. با عجز و لکنت میگه. بزاق تلخ دهنش رو به زور قورت میده.

متوجه صدایی از پشت سرش میشه. صدایی شبیه کوبیده شدن آهن به زمین. وقتی برمیگرده تعداد زیادی سرباز جنگی با زره های فولادی قدیمی، شمشیر و سپر میبینه. صورتشون معلوم نیست. انگار... اصلا صورتی ندارن.

هری یه دفعه احساس سرما میکنه. نمیدونه این سرما بخاطر ترسیه که داره تو وجودش رشد میکنه یا بخاطر هوای اطرافشه. دلش میخواد داد بزنه ولی وقتی دهنش رو باز میکنه هیچ صدایی بیرون نمیاد. دیگه نمیتونه داد بزنه.

سعی میکنه پاهاش رو تکون بده و فرار کنه. هر چند خیلی تند نمیتونه حرکت کنه ولی همین هم غنیمته. رو به روش حالا یه چیزی شبیه راه پله ست که مه آلوده. حتی پله ها هم به سختی دیده میشن. سرما هر لحظه بیشتر میشه.

Hogwarts Mystery [L.s] [Z.M]Where stories live. Discover now