⚡part 9⚡

1.2K 329 593
                                    

سلام گلای تو خونه:)))
حالتون چطوره؟

بازم خواستم بابت ووت و کامنتا ازتون تشکر کنم.اصن انقد خوبید که نمیخوام شرط برای آپ بذارم.🥺

ازین به بعد تصمیم گرفتم زمان آپ کردن هر قسمت رو تو پیج اینستا بگم.پس فالو کنید:
@_one1d_

هر هفته یه قسمت آپ میشه ولی روزش دقیق نیست و تو پیج میگم.

بعد اینکه اسم معجون ها و ورد ها رو تو متن به فارسی مینویسم.ولی آخر هر پارت انگلیسی اش رو هم میذارم و اگه لازم بود دربارشون توضیح میدم.

راستی نظرتون چیه برای هر پارت یه آهنگ مناسب پیشنهاد کنم؟🤔 بعد چنل بزنم اونجا آهنگا رو بذارم؟

فعلا همین دیگه برید و لذت ببرید:)
⁦❤️⁩

----------------------------------------------------

د.ا.د سوم شخص

بعد از مدت ها تونست هوای بیرون رو تنفس کنه.هوایی که مسموم به کابوس آزکابان نبود.

مصمم تر و پرقدرت تر از همیشه بود.اینبار به هیچ چیز و هیچ کس جز خودش اهمیت نمیداد.توی این مدت دنیایی رو برای خودش ساخته بود که فقط خودش رو شامل میشد.

خودش رو به دست نسیمی که می‌وزید سپرد و اجازه داد موهاش به رقص دربیاد.چشم هاش رو بست و روی حس خوبی که داشت متمرکز شد.قدرت توی بند بند وجودش حس میکرد.کی گفته سرکشی حس خوبی نداره؟

-سرورم؟!
صدایی آشنا سکوت رو بهم زد.بعد از سال ها هنوز هم اون صدا با ترس و وحشت مخلوط بود.کی گفته اینکه بقیه ازت حساب ببرن بده؟

+عزیز دل من کجاست؟
بی اعتنا به چیزی که شنیده بود گفت و سراغ تنها چیزی رو گرفت که تو این دنیا براش باقی مونده بود.شاید تنها نقطه ضعفش.

-ایشون در صحت کامل هستن.خیالتون راحت باشه.من به خوبی ازشون مراقبت کردم.
اون مرد در جواب گفت در حالی که برای ادای احترام خم شده بود و جرات نگاه کردن به صورت روبه‌روش رو نداشت.

+میخوام ببینمش!
اراده کرد و وقتی به آسمون نگاه کرد،ققنوس سیاهی رو دید که به طرفش میاد.ققنوس سریعتر از چیزی که میشد فکر کرد بهش رسید و روی دست هاش نشست.اون رو با لبخند به آغوش کشید و مشغول نوازش کردن پر های مشکیش شد.

+دل تو هم تنگ شده بود مگه نه؟
ققنوس صدایی از خودش ایجاد کرد و اون این حرکت رو به نشونه مثبت در نظر گرفت و بیشتر نوازشش کرد‌.

+لاغر شدی...خودم باید مراقبت باشم!
و کی میگه نفس همه از شنیدن این حرف حبس نشد؟

بین اون جمع همه منتظر حرف زدن یه نفر بودن.یه بینوا که قرار بود خبر بدی رو به اربابش بده.اما اضطراب و ترس شدیدش مانع حرف زدنش میشد و همه میتونستن لرزش محسوس بدنش رو ببینن.طبیعتا هیچکس دلش نمیخواست بی دلیل بمیره.

Hogwarts Mystery [L.s] [Z.M]Onde histórias criam vida. Descubra agora