⚡part 2⚡

1.6K 397 456
                                    

سلام لاولیا:) ❤️⁩

با قرنطینه چه میکنید؟

لازم به ذکره تمام کامنت ها رو mrk جواب میده

ووت و کامنت هم یادتون نره:)

*************************************

د.ا.د.هری

یک ربع مونده به پنج و من جلوی در خونه نایل منتظر ایستادم.از وقتی با مامان و بابا حرف زدم ترکیبی از حس های مختلف درونم جریان پیدا کرده.هیجان،شادی،نگرانی یکمی غم و عصبانیت و حتی گیجی و باز هم هیجان!

احساس میکنم جنبه ی دونستن اون همه اطلاعات رو باهم نداشتم.حتی حس میکنم هنوزم خیلی از چیزا رو نمیدونم.کلی سوال تو ذهنم دارم و الان فقط به یه نفر احتیاج دارم که بتونم احساساتم رو باهاش شریک بشم و ذهن آشفته ام رو آروم کنم.ولی حیف...حیف...

و البته ازشون ممنونم که بحث گی بودن من رو باز نکردن و به روم نیاوردن.فکر کنم من ازون خوش شانس هایی هستم که خانواده شون با این قضیه کنار میان.حتی اگه ته دلشون ناراضی یا ناراحت باشن.ولی فعلا این موضوع حتی برای خودمم مهم نیست.

باید یادم باشه اون دفترچه رو بعدا از بین ببرم تا بیشتر از این آبروم نرفته‌.حتما یه روشی تو جادو هست که باهاش بشه نابودش کرد.خب، این میشه اولین استفاده من از جادو!

بابا گفت حرف زدن از دنیای جادوگرا پیش آدمای عادی جرمه! و من نمیدونم نایل-تنها کسی که فعلا دارم- چیزی ازین قضیه میدونه یا نه.امیدوارم بتونم طاقت بیارم و چیزی نگم یا حداقل امیدوارم نایل با جنبه و رازدار باشه.من که بهش نمیگم به هر حال...

من باید سرگرم اون مسابقه هاکی بشم و برای چند ساعت باید بتونم این قضیه رو فراموش کنم.

تو همین فکر وخیالات بودم که نایل از خونه بیرون اومد.

با دیدن من لبخندی زد و گفت: هی هری!

سرمو بالا گرفتم و با لبخند گفتم: نایلر دیر کردی!

-محض رضای خدا هری ساعت هنوز پنج هم نشده...ببینم نکنه خبریه؟ اوووو...نگاهش کن! خیلی سرحال و شنگول به نظر میای! چیشده؟

سعی کردم نیشم رو ببندم.مردک نمیدونم چطوری همیشه حالم رو میفهمه؟! حتی وقتایی که بهش چیزی نمیگم!

صدام رو صاف کردم و با لحنی جدی گفتم: مگه باید اتفاقی افتاده باشه؟ من فقط ازینکه با دوستم وقت میگذرونم خوشحالم.

نایل با پوزخند گفت: اره تو که راست میگی! عیب نداره بالاخره میفهمم دلیل اون لبخند گشادت چیه!

بدون اینکه به من مهلت جواب دادن بده سمت ماشینش رفت و گفت: بیا سوار شو زودتر راه بیفتیم.

نایل از اون بچه خر پول هاست.و این ماشینم کادوی تولد پارسالش بود.

راننده شخصی نایل در ماشین رو برامون باز کرد و سوار شدیم.تو راه سعی کردم ظاهر جدی ام رو حفظ کنم.نه اونقدری مشتاق و نه اونقدری عبوس که نایل بیشتر ازین بهم شک نکنه.نمیدونم چقدر موفق بودم‌.نایل هر چند ثانیه یه بار با یه لبخند کج نگاهم میکرد و زیر لب چیزایی میگفت که متوجه نمیشدم.

Hogwarts Mystery [L.s] [Z.M]Where stories live. Discover now