سلااااام لاولیا حالتون چطوره؟
ببخشید که دیر آپ کردم:( ولی عوضش این طولانی ترین پارتی بود که تا الان نوشتم.
بوکمون ۵۰۰ تا ووت رو رد کرد و نزدیک ۲k ویو خورده!
خواستم دوباره ازتون تشکر کنم.🥺❤️کاورم خودم درست کردم ولی ریدم به روم نیارید👀
ووت و کامنت یادتون نره
بوس بوس:)________________________________
د.ا.د.سوم شخص
بعد از کلی پرسوجو از تابلو نشین ها،پیدا کردن خوابگاه هافلپاف و سر و کله زدن برای پیدا کردن نایل،حالا شان و نایل دوتایی به سمت دفتر مدیر میرفتن.
بین تمام هافلپافیا نایل اولین کسی بود که به خواب عمیق و سنگینش فرو رفته بود.وقتی شان دنبالش اومده بود،اشتون و تام با هر بدبختی که بود از خواب بیدارش کرده بودن.ولی نایل هنوز خوابآلود و بی اعصاب بود.به طرز کیوتی خمیازه میکشید و چشماشو میمالید.
شان سعی کرد سکوت بینشون رو از بین ببره.و دلیلی که بخاطرش دنبال نایل رفته بود رو به زبون بیاره.بین راه رفتن بی هوا جلوی نایل رفت و ایستاد.
نگاهی به اطراف کرد تا مطمئن شه کسی نگاهشون نمیکنه.
شان: هی امممم... قبل ازینکه داخل اتاق بریم باید چیزی رو بهت بگمنایل با همون اخمی که روی صورت داشت فقط به شان نگاه کرد و این یعنی منتظر بود تا شان حرفش رو ادامه بده.اون هنوز هم حس خوبی به شان نداشت و میلی به حرف زدن باهاش رو هم نداشت.
وقتی شان جوابی نشنید یک قدم جلوتر رفت و گفت: خب ببین...ما هنوز بیست و چهار ساعت هم نشده که اینجاییم.و من دلم نمیخواد از همین اول تنبیه بشم و حاشیه درست کنم...بهتر نیست همینجا حرفامون رو یکی کنیم و یه بهونه ای بیاریم که تنبیه نشیم؟
نایل بعد از چند لحظه ازون فاصله نزدیک با دقت به اجزای صورت شان نگاه کرد و گفت: یعنی دروغ بگیم؟
شان: خب این یه سود دو طرفه است! فکر نکنم این موضوع انقدر مهم باشه که بخاطرش دروغ نگیم!
نایل شونه هاشو بالا انداخت و گفت: خب چی بگیم؟
شان سرشو خاروند و گفت: نمیدونم من تا همینجا فکرشو کرده بودم.امیدوار بودم تو یه چیزی بگی
نایل:خسته نباشی!
و برای چند دقیقه هر دو به فکر فرو رفتن تا بهونه ای پیدا کنن در حالی که به صورت هم زل زده بودن.انگار که جواب سوالشون توی صورت مقابل پنهان شده.حالا نایل به شیشهی شکسته عینک شان و شان به کبودی زیر چشم نایل نگاه میکرد.
نایل: خب چرا فقط راستشو نمیگیم؟ مگه قراره چه جور تنبیهی باشه؟
شان ازینکه جوابی پیدا نکرده بود کلافه دستی به صورتش کشید و تنها چیزی که به ذهنش رسید رو گفت: خب...باشه...اصلا میتونیم توضیحی بابتش ندیم و فقط عذرخواهی کنیم...یه کاری کن... وقتی رفتیم داخل هیچ حرفی نزن و بذار من همه چیزو حل کنم باشه؟ لطفاً؟
![](https://img.wattpad.com/cover/216217606-288-k614665.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
Hogwarts Mystery [L.s] [Z.M]
Fanfictionدرسته اینجا دنیای جادویی هاگوارتزه ولی من مطمئنم خبری از جادو نبود وقتی به اون چشم ها خیره شدم... هشدار: اگر پاترهد نیستید به هیچ وجه این بوک رو باز نکنید ( ͡° ͜ʖ ͡°) 💙💚 ❤️💛 🌈