⚡part 13⚡

1K 310 309
                                    

سلام
*جا خالی میدهد تا دمپایی به سرش برخورد نکند*

خواستم بگم که mrk تو پیج اینستا شروع کرده به پست کردن ادیت هایی که خودش درست میکنه و برای هر کدوم تو کپشن یه ایمجین کوتاه مینویسه.
خوشحال میشیم به پیج سر بزنید و نظر بدید.😊

همین دیگه ووت و کامنت یادتون نره:)
لاو یو
⁦❤️⁩
___________________________

د.ا.د سوم شخص

حالا دو ساعت از اون اتفاق گذشته بود و همه سر دومین جلسه از کلاس استاد استارک حاضر بودن.همه به غیر از هری و لیام...

فقط چند دقیقه تا شروع کلاس و ورود استاد مونده بود.به طرز عجیبی زین اونروز لویی رو مجبور کرده بود که زودتر از همیشه سر کلاس برن و وسط راه به لویی گفته بود که کاری برای انجام دادن داره پس لویی تنهایی به کلاس اومده بود و منتظر زین بود.

اولین چیزی که توجه لویی رو جلب کرد نبودن هری و لیام توی کلاس بود.باعث تعجب بود که دوتا از خرخون های کلاس تا الان سر کلاس حاضر نشدن.لویی سعی کرد تمام افکار مزخرفی که به ذهنش میرسید رو کنار بذاره و فقط حدس زد که شاید اون دو نفر خواب موندن.

-لووووویی؟ امروز برای ناهار وقتت آزاده؟
النور با لودگی و عشوه گفت و یه دستش رو روی شونه لویی گذاشت.لویی نفس عمیقی کشید و سعی کرد تا جایی که ممکنه عصبانی نشه.با اینکه سه روز از شروع سال تحصیلی میگذشت اما النور حتی تو خوابگاه اسلایدرینی ها هم مزاحم لویی میشد و اگه زین پیشش نبود لویی کنترلش رو از دست میداد.چون میدونست النور ازون دسته آدم هایی نیست که بخواد واقعا دوستت باشه.اون فقط میخواد با چسبیدن بهت مقامش رو توی هاگوارتز تثبیت کنه.یه موقعیتی مثل همین الان.

لویی چشماشو تو حدقه چرخوند.دست النور رو از روی شونه‌اش کنار زد و با صدای نسبتا بلندی گفت: نه وقتم آزاد نیست حالا هم از جلوی چشمم گمشو!

النور نمیدونست دلیل این همه بدخلقی لویی سر اولین کلاس چی میتونه باشه.وقتی متوجه شد چند نفر به سمتشون برگشتن و نگاهشون میکنن لبخند فیکی زد و گفت: مشکلی پیش اومده؟

لویی دیگه طاقت نیاورد.با صدایی بلندتر از قبل گفت: به تو ربطی نداره راحتم بذار!
تا جایی که تونست از النور فاصله گرفت و توی خودش جمع شد.دستاش رو روی میز گذاشت و سرش رو بینشون فرو برد.

شاید این از خوش شانسی النور بود که الیوت همون لحظه سر رسید و بین اون نفر نشست.النور دیگه چاره ای جز فاصله گرفتن نداشت.الیوت به اون دختر چشم غره ای رفت و به دوست جدیدش لویی نزدیک تر شد.فهمیدن اینکه لویی بی حوصله‌ست براش سخت نبود.

الیوت دستش رو روی کمر لویی گذاشت و نوازشش کرد.لویی هیچ تکونی نخورد.الیوت با لحن آرومی پرسید: زین کجاست؟

Hogwarts Mystery [L.s] [Z.M]Where stories live. Discover now