📷Part 8📷

520 159 43
                                    

_نه عزیزم من تو رو ترک نمیکنم!

+باید بری.......باید بری و جای دوتامون زندگی کنی.......برو عزیزم.....برو و خوشبخت زندگی کن!

زن اشکای چشماشو پاک کرد و با بغض گفت:«عمرا تنهات بذارم....بدون تو.....من نمیتونم زنده بمونم....چطور.....چطور ازم میخوای خوشبخت بشم؟؟»

قبل از اینکه مرد بیچاره فرصت کنه چیزی بگه صفحه تلویزیون خاموش شد و همه سمت جنی برگشتن که کنترل دستش بود و بی حوصله بهشون نگاه میکرد.جنی اخمی کرد و با غر گفت:«باورم نمیشه اینو میگم ولی تحمل تلویزیون خاموش دیدن اون دوتا بهتر از اینه که میبینم شما دوتا صد دفعه این فیلم حوصله سر برو می بینید و هر دفعه باهاش زار میزنید»

همین که حرف جنی تموم شد جونگین دوباره برای بار هزارم تو اون روز بغض کرد و گفت:«اولین بوسم»و زار زد.

بکهیون با دیدن اینکه رفیقش دوباره زده زیر گریه چشم غره ای به جنی رفت و رو به لیسا گفت:«نونا نمیخوای دوست دخترتو جمع کنی؟؟»بعد رو به جونگین با لحن مهربونی گفت:«آخه رفیق شفیقم...آخه دلبندم...اولین بوست با یه آدم شلمنگ بی مغز پول حروم کن نبوده که اینجوری زار میزنی...با یه عوضی جذاب بوده....چرا داری اینجوری گریه میکنی؟؟»

جونگین با بغض دستمالی که جلوی دهنش گرفته بود رو پایین آورد و به لبش اشاره کرد و با چشمای اشکی گفت:«من میخواستم اولین بوسم با عشقم باشه ولی...ولی ببین...اولین بوسم نه تنها رمانتیک نبود....بلکه خونیم بود»و دوباره هق زد.

جونمیون که تازه از شر عینک دودیش خلاص شده بود با گیجی به دونگسنگش که داشت گریه میکرد نگاه کرد و با تعجب رو به تنها شخص آدم اون جمع گفت:«لیسا این چش شده؟؟»

لیسا هندزفریشو درآورد و بیخیال گفت:«با یه پسره تو دانشگاه کیس داشته چون یدفعه ای افتاد روش.قبل اینکه پاشه پاشو گذاشت رو اونجای پسره پسر بیچاره هم دردش گرفت لبا اینو گاز گرفت.اینم از اون موقع داره گریه میکنه میگه اولین بوسش که قرار بوده با عشق نداشتش باشه رو ازش گرفتن و نه تنها بوسه رمانتیکی نبوده بلکه حتی خونی هم بوده....اممم....چیزی هست نگفته باشم؟؟»

جونمیون با توضیح کامل لیسا ابرویی بالا انداخت و بعد با تردید به جونگین که همچنان گریه میکرد نگاه کرد.دست آخر رو به بکهیون گفت:«مطمئنا بعدا پشیمون میشم ولی اگه میخوام غده اشکی چشماش تا فردا خشک نشه باید بهت اطمینان کنم.از اون منطق عجیب غریبت کمک بگیر یه راهکار بده این اشکش بند بیاد»

بکهیون با چشمای گرد شده به جونمیون که قشنگ با خاک یکسانش کرده بود و به ایده های نوآورانش گفته بود"منطق عجیب غریب" نگاه کرد و دهنش باز شد.

هر چی که بود بکهیون واقعا یه ایده داشت و خب جونمیون جزو اون دسته از آدمایی نبود که بخواد جلوش پررو بازی دربیاره و جوابشو بده.پس فقط چینی به بینیش داد و رو به جونگین گفت:«یه فکری دارم»

Kak Block(EXO_sekai)[Full]Where stories live. Discover now