📷Part 32📷

312 122 53
                                    

(فلش بک.کمی قبل)

وقتی سر میز همیشگیش نشست با کنجکاوی به ماهی قرمز توی تنگ نگاه کرد و لبخند کوچیک و شادی روی لباش نقش بست.با ضربه های آروم به تنگ به فرار ماهی نگاه میکرد و در مورد اتفاقایی که ممکن بود فردا موقع دیدن پسری که کمکش کرده بود برای دومین بار تو عمرش،اون حس لذت رو تجربه کنه،دقیقا باید چه واکنش لعنتی ای رو نشون بده!

به زودی امتحانا شروع میشد و تنها چیزی که نیاز نداشت یه درگیری ذهنی بود!!

_اوه جونگینا!!

جونگین با صدای نونای مهربون کافه ماهی_که کاملا برعکس نونای خودش بود_با لبخند سمتش چرخید و با خنده گفت:«سلام می هی نونا!!»

می هی با دیدن چهره شاد و کیوت جونگین لبخندی زد و گفت:«واو هنوز پر از انرژی ای پسر!!اون رفیقت چطوره؟؟»و با کنجکاوی نگاهش کرد.

جونگین دستی بین موهاش کشید و با لبخندی که از روی لباش پاک نمیشد گفت:«بکهیون هیونگم خوبه!!»

می هی سری به نشونه تایید تکون داد و بعد با شیطنت پرسید:«همون همیشگی آقای کیم؟؟»

کای هم با خنده تایید کرد و گفت:«آره همون همیشگی اما یونا نونا رفت تا برام سفارشارو بگیره»

می هی موهای کای رو نوازش کرد و بعد از زدن لبخندی و گفتن "منم دیگه برم سراغ کارام" ازش دور شد و کای هم با لبخند نگاهشو از می هی گرفت و دوباره به تنگ خیره شد.

از اون طرف یونا همون لحظه که یه تیکه کیک شکلاتی رو توی بشقاب گذاشت یدفعه سر جاش خشک شد.با تعجب نگاهشو بین سفارشای کای چرخوند و با حس آشنا بودنشون یدفعه گوشیشو درآورد و مشغول گرفتن شماره ای شد.

لب پایینشو بین دندوناش گرفت و منتظر به صدای بوق گوش داد.بالاخره بعد از چهارمین بوق،صدای خسته پسری به گوش یونا رسید:«چرا الان زنگ زدی نونا؟؟»

یونا بی اهمیت به صدای خواب آلوی پسر پشت خط جیغ خفه ای کشید و گفت:«اونی که میخواستی مخشو بزنی جونگین بود؟؟»

این حرف یونا باعث شد تا پسر پشت خط هوشیار بشه و بعد با شوک گفت:«تو از کجا میدونی؟»

یونا نیشخندی زد و با لحن حرصی ای گفت:«وای به حالت اگه وسط مخ زدنت اذیتش کنی!!این پسر مثل برادر کوچیکتر خودم میمونه!!حتی از یونهو هم بیشتر دوسش دارم!!من الان پنج ساله براش همین سفارشا رو آماده میکنم.وقتی الان اومد اینجا و داشتم سفارشاش رو آماده میکردم فکر میکنی نمیفهمم اونی که میخواستی مخش رو بزنی کی بو....»

_گفتی الان اونجاس؟؟

وقتی سهون حرفشو قطع کرد چند لحظه موند چی بگه.الان تنها چیزی که برای سهون مهم بود این بود که کای اونجاس؟؟اصلا به حرفاش گوش داده بود؟؟

Kak Block(EXO_sekai)[Full]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant