جانگ کوک گوشیش رو خاموش کرد و صورتش رو با دستاش پوشوند و آه بلندی گفت
یونگی از اون طرف اتاق گفت:
" چه اتفاقی برای بانی شلختمون افتاده؟ "
جانگ کوک نگاهی به پسر مو مشکی ای که داشت با کامپیوترش بازی میکرد نگاهی انداخت و گفت :
"این یارو همش تو اسنپچت بهم پیام میده"
یونگی بازیش رو متوقف کرد و صندلیش رو به طرف جانگ کوک چرخوند و گفت :
"اسمش چیه؟"
جانگ کوک با پوزخند گفت:
"وی،احمقانه است نه؟"
یونگی حرفش رو با یه لبخند لثه ای تکمیل کرد:
"ازش خوشت میاد؟"
جانگ کوک با گفتن جمله اش سرخ شد و اون طرفی برگشت که یونگی نبینش:
"چه زری میزنی؟ من از لیسا خوشم میاد"
یونگی گفت:
"باشه هر چی تو بگی.....هر چی تو بگی ....اصن تو راست میگی.
و پوزخند زد و به بازی کردنش ادامه داد.
![](https://img.wattpad.com/cover/250853078-288-k883688.jpg)
VOUS LISEZ
[𝐒𝐧𝐚𝐩𝐜𝐡𝐚𝐭]ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fanfictionوی جانگ کوک رو به طور اتفاقی توی اسنپ چت اون رو به لیست دوستاش اد میکنه. -شیطنت امیز -تاپ ته -باتم کوک -سوشیال مدیا -ترجمه شده توسط خودم 🌝 -کردیت otakulord