۱۸) تو مقصر هیچی نیستی عشقِ من.

613 140 119
                                    

ببخشید بابت تاخیر.
نوتیف پارت قبل واسه ی خیلی ها نرفت، اگر نخوندید بخونید و لطفا ووت بدید چون خیلی فلاپ شد.💜

     *****

خوشبختی، کلمه ی هفت حرفی‌ای که معناش برای هرکس‌ متفاوته. ولی توی اون لحظه خوشبختی برای لیام، اون لحظه ای بود که پسر مو بلوندش روی کاناپه دراز کشیده بود و پتوی آبی رنگ نازکی روی خودش انداخته بود و منتظر به لیامی زل زده بود که توی آشپزخونه ایستاده بود.

   به آرومی سمتش رفت و کنارش روی کاناپه نشست که اون پسر دست راستش رو بلند کرد، کنار رون لیام رو چنگ زد و خودش رو توی بغل مردش بالا کشید.

   صورتش رو به سینه ی لیام که جلوی صورتش بود کشید و سرش رو بلند کرد و نگاهش رو به چشم های لیام دوخت.

   زی- یه شهر سیل زده رو تصور کن. شهری که انقدر هواش بارونی و طوفانی بوده که هیچی از خونه ها و خیابوناش باقی نمونده. حالا بعد از مدت طولانی‌ای بلاخره خورشید در اومده و نور آفتاب با قطره های بارون ترکیب شده و رنگین کمون رو به مردم اون شهر هدیه داده.

   لبخندی روی صورت لیام نشست: خُب؟

    زین دستش رو بالا برد و صورت لیام رو کمی سمت خودش خم کرد و بینی هاشون رو به هم چسبوند، روی لبش لب زد: تو واسه من همون نوری لیام! همون خورشیدی که باعث شد رنگین کمون مهمون قلبِ بارونیم بشه.

‌‌   اون پسر از این شیرین ترم میتونست باشه؟ لیام با خودش فکر کرد، قبل از اینکه فاصلشون رو به صفر برسونه و لب هاش رو برای نفس گرفت ازون پسر بهش بچسبونه.

   لغزش لب هاشون روی هم بود که عشق رو به وجود هردوی اون ها تزریق‌ می کرد. بعد از چند لحظه هردوشون به آرومی عقب کشیدن.

   زین نفس عمیقی کشید و بازدمش رو توی صورت لیام خالی کرد. دستی رو قفسه ی سینه ی مرد مقابلش کشید و بعد به آرومی خودش رو توی بغلش جا داد.

   لیام دست هاش رو محکم دور زین حلقه کرد و اون رو به خودش چسبوند.

    لی- چی میخوری درست کنم واسه شام؟

    زین شونه ای بالا انداخت: فرقی نداره، خسته نیستی؟

   لیام با تنبلی سری تکون داد: چرا اتفاقا خیلی خستم.

Eyes Off You [Z/M]Where stories live. Discover now