نگاهش رو از آتیش گرفت و به زین و نایل و لویی که انگار به خوبی با هم مچ شده بودن، و لوسیای که سرش روی شونه های هری بود و دست هری موهاشو نوازش میکرد دوخت.احساس مسخرهی همیشگیش به سراغش اومد، همون حسی که وسط جمعی هستی که همشونو مثل کف دستت میشناسی و در عین حال انگار بینشون غریبهای.
این احساس از وقتی که یادش میاد باهاشه و هیچوقت هم انگار قرار نبود درست شه، حالا هرچقدرم که لویی بهش بگه که "احمق، تو کنار منی که نصف زندگیتو کنارت زندگی کردم هم غریبی میکنی؟"
حتی این جمله هم چیزی از حس بد لیام کم نمیکرد، این شاید یه نوع وسواس فکری بود که انگار هیچوقت قرار نبود دست از سر لیام برداره.
صدای آروم لوسی باعث شد لیام از افکار درهم پیچیدش بیرون کشیده بشه.
لوسی- گرفتهای لی.
سرش رو به نشونهی تکذیب تکون داد آروم زمزمه کرد: چیزی نیست.
لوسی دستاش رو به آرومی دور لیام پیچید و بغلش کرد: هی هی بخند ببینم مرد گنده، ما امشب میخوایم اینجا خوش بگذرونیم. مگه نه؟
با چشمای مشتاقش زل زد به لیام و اون هم در جوابش با لبخند سری تکون داد.
لوسی نگاه یواشکیای به زین انداخت و رو به لیام با شیطنت در حالی که یکی از ابروهاش رو بالا انداخته بود زمزمه کرد: پسر جذابیه مگه نه؟
لیام که این لحن لوسی رو به خوبی میشناخت به آرومی به پیشونی خودش کوبید: نه لوسی نه، اون فقط دوست هریه و معلم اشتون و تو هم قرار نیست مارو به زور به دیت بفرستی چون توی دیت قبلیای که برام ترتیب دادی تقریبا نزدیک بود از شدت مسمومیت بمیرم.لوسی با ناامیدی نگاهی به زین انداخت و دوباره نگاهش رو به لیام دوخت.
لوسی- ولی اون خیلی خوشگل و جذابه...
لیام سرش رو تکون داد و گفت: مگه من گفتم نیست؟
لوسی- پس مشکلت چیه؟
لیام با کلافگی به لوسی گفت: محض رضای خدا لوسی! این که من از پسراهم خوشم میاد دلیل نمیشه باهرکسیکه دیدم برم سر قرار و بعد سکس داشته باشیم و تهشم هرکی بره پی کار خودش.
لوسی پشت چشمی برای لیام نازک کرد و نگاهش رو دوخت به آتیش. زدن این حرف به لیام، زیاد هم درست نبود. ولی خب اون واقعا نگران لیام و حصاریه که دور خودش کشیده.
—————
نایل در بطری گری گوسو باز کرد و شاتای همه رو به ترتیب پر کرد.
نایل- نمیخواد زیاد مست بشید وگرنه امشب وسط جنگل بدبختمون میکنید.
لویی درحالی که داشت کم کم از شاتش میخورد جواب داد: کی با یه ذره گری گوس مست میشه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/243364869-288-k423229.jpg)
YOU ARE READING
Eyes Off You [Z/M]
Short Storyهیچوقت فکر نمیکردم کسی بتونه باعث بشه من اینقدر از خود بیخود بشم . ولی تو تونستی! و حالا من نمیتونم چشمام رو، از روت بردارم . [Ziam Mayne] [Completed]