۷) وقتی گچ پاتو باز کردی چه حسی داشتی؟

718 174 77
                                    

اگه دوست داشتید میتونید feel again از kina رو گوش بدید.

*****


لی- بدو اش بدو دیر شد...

لیام در همون حال که به سمت ماشین می دوید روی به اشتونی که داخل خونه بود با صدای بلند گفت.

اشتون درحالی که کیفش رو با دست راستش گرفته بود و با دست چپ داشت کفش پای چپش رو میپوشید لی لی کنان از در بیرون اومد.

    حقیقتش این بود که دیشب روث اشتون رو به خونه ی اون ها آورده بود و اون دایی و خواهرزاده تا ساعت دو صبح مشغول فیفا بازی کردن بودن و صبح هم خواب موندن.

حالا لیام با یکساعت تاخیر قراره اشتون رو ببره مدرسه.

اش-دایی مامانم جفتمونو میکشه...

لیام درحالی که داشت ماشین رو روشن میکرد رو به اشتون پرسید.
لی- شک داری؟

  اشتون سرش رو تکون داد: به هیچ وجه.



*******

درحالی که آهنگ مورد علاقش رو زیر لب زمزمه میکرد کلید رو توی قفل چرخوند و در گالری رو باز کرد و وارد شد.

در رو پشت سرش بست و به سمت میزی که انتهای سالن شصت متریش رفت. در کشو رو باز کرد و عود لوندر رو از داخلش در اورد و روشن کرد و بعدش قهوه ساز رو به برق زد.
گوشیش رو به  اسپیکر وصل کرد و بعد از پلی کردن آهنگ بی کلامی طبق‌ عادت همیشگیش دستمال پارچه ای سفیدی رو برداشت و کمی‌نمدار کرد تا خاکای کمی که روی میز و صندلی نشسته بود رو پاک کنه. بعدش هم با گردگیر بوم هارو گردگیری کرد.

یه فنجون قهوه برای خودش ریخت و ظرف کیکای شکلاتی ای که هری پخته بود رو برداشت و روی صندلی نشست و مشغول خوردن شد.

فکرش درگیر چهره ی جدیدی بود که طرحش توی ذهنش چرخ میخورد و حسابی حواسش رو پرت کرده بود و انگار اگر زودتر اتود کارو نمیزد این فکر دست از سرش برنمیداشت.

قهوه و کیکشو نصفه و نیمه ول کرد و کاغذ و مدادی برداشت و مشغول طرح زدن شد.

انقدر غرق شده بود که با صدای باز شدن در گالری به خودش اومد سرش رو بلند کرد.

با دیدن زن میانسال و دختر نوجوونی همراهش لبخندی زد و از جاش بلند شد و ایستاد: خوش اومدید.

زن لبخندی زد و تشکر کرد و با دخترش‌با دقت به نقاشیایی که روی دیوار آویزون بودن نگاهی انداخت و باز به سمت لیام برگشت.

Eyes Off You [Z/M]Where stories live. Discover now