عینک طبیش رو به بالای سرش هل داد و با سرانگشت
هاش شروع کرد به ماساژ دادن چشم هاش.دیشب خواب خوبی نداشت و امروز هم از ساعت شیش مجبور شده بود به مدرسه بیاد برای انجام کارهاش و حالا
حس میکرد جونی براش نمونده.با شنیدن صدای نرم و بچگونهای سرشو بلند کرد با دیدن
اشتون لبخند کوچیکی روی لب هاش اومد.-مشکلی پیشاومده اش؟
اشتون موهای لخت و بلوطیش رو از جلوی چشماش کنار زد و دفترش رو به سمت زین گرفت.
اش-من معنی این جمله رو متوجه نمیشم، میشه یکبار دیگه برام توضیحش بدید؟
زین به چشمهای معصوم و دوست داشتنی اشتون نگاهی انداخت و اون کی بود که به اون چشم ها نه بگه؟
با آرامش همیشگیش شروع به انجام دادن کار مورد علاقش کرد.
زین سه سالی میشد که معلم زبان انگلیسی توی یه مدرسه ی کوچیک شده بود و از این مسئله راضی بود.
خب کیه که از انجام کار مورد علاقش لذت نبره؟بعد از توضیح دادن قسمتی از درس که اشتون متوجهش نشده بود دستی توی موهای اون پسر کشید و به صندلیش تکیه داد.
همزمان با صدای زنگ مدرسه موبایلش هم زنگ خورد، با دیدن اسم مادرش لبخندی زد و تلفنش رو جواب داد.
———-
لو- فقط بلده مثل خرس بخوابه، بیدار شو! میدونی ساعت چنده؟ مجبوری تا بوق سگ بیدار باشی؟ بیدار شو ببینم...سرش رو محکم تر توی بالشت فرو برد تا از غرغرهای بی وقفهی لویی در امان باشه، ولی محض رضا خدا اون لویی بود،
تا وقتی که مطمئن نمیشد لیام از خواب بیدار نشده غرغراش رو تموم نمیکرد.
با فشار محکمی که روی کمرش اومد، احساس کرد نفسش تنگ شده و با داد بلندی ازجاش پا شد که باعث شد یه صدای وحشتناکی مثل بوم ایجاد شه و بلافاصله صدای داد لویی هم درومد:
لو-وقتی میگم گااااوی واسه همین کاراته، خدای من کونم....
لیام سرش رو توی دستاش گرفت و با هق هق فیکی گفت:
-محض رضای خدا لو، فقط پنج دقیقه دهنت رو ببند.
لویی درحالی که از جاش بلند شده بود و دستش رو روی باسنش میکشید غر زد:
-امروز مگه به روث قول ندادی که میری مدرسهی اشتون دنبالش؟ مگه نمیخواستی اشتون رو ببری شهربازی؟ داییِ نمونهی سال
YOU ARE READING
Eyes Off You [Z/M]
Short Storyهیچوقت فکر نمیکردم کسی بتونه باعث بشه من اینقدر از خود بیخود بشم . ولی تو تونستی! و حالا من نمیتونم چشمام رو، از روت بردارم . [Ziam Mayne] [Completed]