یه ذره حرفزدم آخر پارت بخونید و نظرتونو بگید.
ووت هم بدید صرفا جهت انگیزه گرفتن اینجانب.*****
کلمه آخر و نوشته و به صندلی تکیه داد بالاخره بعد از چند ماه شعرش رو نوشته بود و حسابی برای چاپ هیجان داشت.
موبایل رو برداشت و فوراً از روشون عکس انداخت، میخواستم اونا رو واسه لیام بفرسته چون وقتی اون فهمیده بود که زین شعر مینویسه، ازش قول گرفت تا اولین نفر خودش اون ها رو بخونه.
عکس ها رو براش فرستاد و در عرض ۳۰ ثانیه پیامش خونده شد.
نگاهی به شعرش انداخت تصمیم گرفت یک بار دیگه اون رو همزمان با لیام بخونه.بعد از ۵ دقیقه تلفنش زنگ خورد و صدای اون مرد از پشت خط به گوش رسید.
لی-زین مالیک! تو از همین الان شاعر مورد علاقه منی.
زین با طمانینه خندید و از جاش بلند شد: اوه،نیاز به اغراق نیست مرد!
لی- چرا اغراق کنم؟! فوقالعاده بود رسماً هیچ نقصی توش پیدا نمیشد.
زین دفتر خارج شد و در رو بست :پس باید به خودم مفتخر باشم؟
لی-قطعا مستر مالیک
زین به آرومی خندید: کاری نداری لی؟ باید برم دستشویی!
لیام با صدایی که خنده توش موج میزد گفت: برو برو!
****
موبایلشو کنار گذاشت و با لبخندی که از مکالمه با زین روی لب هاش اومده بود مشغول کشیدن ادامه تابلو شد.
با صدای جیغ و دادی که از بیرون می اومد اخمی کرد و "چی شده"ای زیر لب گفت از جا بلند شد و به سمت بیرون رفت.
ساعت یک بعد از ظهر بود و خیابون نسبتاً خلوت،با صدای داد دختر نگاهش به سمت چپ کشیده شد.
دختر-دست از سرم بردار ولم کن.
اون دختر درحالی که سعی میکرد از چنگ پسری که محکم اون رو گرفته بود رها بشه جیغ کشید.پسر درحالی که نیشخند مضحکی روی لبش بود رو به چشمای اشکی دختر گفت: نه خوشگلم، چرا فکر کردی به این زودیا قراره ولت کنم؟
چشمای اشکی دختر باعث هجوم حسای بد و ناراحتی عجیبی به قلب لیام شد.برای دفاع از اون دختر جلو رفت و اخم غلیظی روی چهرش نشوند.
لی-احیانا مشکل شنوایی داری؟
پسر براق شد به سمت لیامی که پشت سرش ایستاده بود: ربطش به تو مرتیکه؟
YOU ARE READING
Eyes Off You [Z/M]
Short Storyهیچوقت فکر نمیکردم کسی بتونه باعث بشه من اینقدر از خود بیخود بشم . ولی تو تونستی! و حالا من نمیتونم چشمام رو، از روت بردارم . [Ziam Mayne] [Completed]