Part 13🎭

3.9K 474 271
                                    

یک هفته بعد_ گوسن ویل شهر متروکه ی حومه ی پاریس

صدای تقِ چاقو هایی که به سمت هدف پرت میشد، تو فضا میپیچید. کوک روی صندلی چوبی پشت میزِ چوبی حیاط نشسته بود و پودرهایی که برای ساخت مواد منفجره لازم بود رو برای ماموریتِ جدیدش، باهم ترکیب می کرد. ماموریتی که تهیونگ حق حضور درِش رو نداشت.
حدودا صد ضربه چاقو پرتاب کرده بود اما بیشتر از دو چاقو روی صفحه ی گرد روبه روش فرو نرفته بود.
-هیچ قاعده ی خاصی نداره برای پرت کردن؟ چرا این لعنتی انقدر سخته؟
بی توجه به تهیونگ با دقت نگاهی به موادِ زیر دستش انداخت و با خستگی دستی به گردنش کشید.
-قاعده ی خاص؟ هر کس خودش قاعده ی خاص خودش رو میسازه. فوقش بتونم یسری مسائلِ کلی رو بهت آموزش بدم اما در اخر خودت باید قلق گیری انحصاریت رو پیدا کنی .

با دو قدم بلند خودش رو به تهیونگ رسوند و با کمترین فاصله پشت سرش ایستاد. دستش رو روی بازوی کبودش کشید و همونطور که نفس های داغش رو روی گردنش خالی میکرد، تا مچِ دستش رو نوازش کرد.

-اولین چیزی که تو پرتاب از اهمیت بسزایی برخورداره قدرته، قدرتی که از بازوت شروع میشه و با سرعت به مچت منتهی میشه. چرخش مچ هم خیلی مهمه اگه چرخش دستت نرم و سریع نباشه، هم ممکنه خودت صدمه بببینی و همینکه نمیتونی به هدف بزنی و این یعنی بدشانسی  تو شرایط حساس.

کوک تهیونگ رو به آغوش گرفته بود و باهر جمله توضیحی که از لای لب هاش فرار میکرد عملی به تهیونگ نشون میداد تا مطلب اصلیِ گفته هاش رو بهتر درک کنه، اما اون تمام فکر و ذکرش آغوش گرم کوک و کارهایی بود که ناخواسته انجام میداد نه توضیحاتش راجع به نشونه گیری و باقیِ چیزها...

-باید جهت وزش باد و فاصله ای که تا مقصد نگاهت رو هم داری در نظر بگیری. اینم باید در نظر داشته باشی هرچقدر فاصله ت دور تر باشه باید چند سانت بالاتر از جایی که واقعا میخوای برخورد کنه پرت کنی. چون چاقو تو هوا چرخ میخوره و چند سانت پایین تر میاد. از اون گذشته چیزی که باید بهش توجه کنی اینه که، میله خودته که بخوای چطوری سلاحت رو توی دستت بگیریش از دسته یا از نوک؟ هرکسی تو یه روش راحت تر و دقیق تر عمل میکنه
اینم چیزی نیست که من بخوام برات مشخص کنم خودت باید بفهمیش .

دست آزادش رو روی سینه ی تهیونگ گذاشت و اون رو بیشتر به خودش چسبوند و با دسته دیگه ش زاویه ی مناسبش رو تنظیم کرد و بعد با فشار و جهتی که به ضربه ش میبخشید طرز صحیح پرتاب رو یادش داد.
-اینطوری که پرت کنی به جا دسته با نوک به هدف میخوره. یکم که بگذره و قدرت دست هات بره بالا بهتر میتونی کنترلش کنی.
تهیونگ که از نزدیکیِ بیش از حدِ کوک مغزش در حالِ سوت کشیدن بود؛ همونطور که از آغوشش جدا میشد به سمتش چرخید و با فاصله ی کمی از صورتش نفس داغی کشید. صورت زیبا و دلربایی که هوش از سرش میبرد. چقدر دیگه باید تحمل میکرد و تو دام داغ خواسته هاش میسوخت؟ خواسته هایی که به اسارت کشیدنشون رو یاد گرفته بود اما الان کمی دلش ملایمت میخواست. ملایمتی که میتونست غم قلب دلتنگش رو کم کنه... چیزی که میتونست بهش امید ببخشه، انرژی ببخشه برای اتمامِ مسیر این راهِ سختی که برای خودش انتخاب کرده بود.

UnConscious | VKOOKWhere stories live. Discover now