Part 28🎭

2.2K 326 89
                                    

آر ام با بیحوصلگی مشغول دارت پرت کردن بود که سوفی شونه به شونه اش ایستاد و دمنوشی که خودش با وسواس از گل های خشک شده ی مادرش درست کرده بود رو سمتش گرفت.

-بیا بخور رئیس آرامش بخشه.

غرق در افکارش، دست از پرتابِ دارت کشید و با بازدمِ کلافه ای به گوشه ی میز نزدیکش تکیه داد. لیوان رو از دست سوفی گرفت و همونطور که به محتویات داخلش خیره بود؛ گفت:

-دارم دیوونه میشم. مغزم مثل هزارتو شده، از هر راهی میرم به بن بست میخورم... خیلی باهوشه و این داره منو میکشه؛ بنظرت از من چی میخواد؟

سوفی هم کنارِ آر ام به میز تکیه داد و با چشم های ریز شده به منظره ی شهر خیره شد. شب پاییزیِ سردی به نظر می رسید، درخت ها تو باد تاب میخوردند و عجیب دلگیر به نظر میرسیدن. انگار امشب تنها چیزی که از طبیعت سهم دل ها میشد فقط خش خشِ برگ های زرد بود.

-نمیدونم چی میخواد، اما مطمئنم هیچ کدوم از کاراش بی دلیل نیست. به این فکر کن، قبل از اینکه ما بیایم فرانسه هیچ ردی ازش نبود. حتی جنسیتشم نمیدونستن. نمیدونستن پسره یا دختر. چندسالشه یا هرچیزی...
اما الان... اون بهمون زنگ میزنه، تو دوربینا دست تکون میده. از کنارمون میگذره، باهامون حرف میزنه، برامون نشونه میذاره.
این عجیب نیست؟! چرا یهو متحول شده؟

آر ام با چشم های ریز شده کمی از دمنوشش رو خورد و به نرمی سر تکون داد. به طعم این نوشیدنی های گرم سوفی آشنایی داشت اونها سال ها بودن که باهم کار میکردن. فکرش رو از طعم نوشیدنیش پرت کرد و با اخم کو چیکی به حرف های سوفی فکر کرد. حق با اون بود اما همین کافی نبود، اونها به چیزهای بیشتری نیاز داشتن برای رنگ کردن احتمالاتشون...!

-خیلی بهش فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم. اون روز که بهم زنگ زد رو یادته؟ گفت من تورو کشیدم تو این بازی. خیلی با اطمینان گفت. دارم کم کم عقلمو از دست میدم...!

سوفی لیوان خالیش رو روی میز گذاشت و دست به سینه رو به روی آر ام که بی هدف به شاخه ی خشک درختی خیره شده بود؛ ایستاد. اون دو وقتی بدون هیچ مخالفتی برای این ماموریت انتخاب شدن باید به این مسئله شک می کردن.تو‌ کارشون بهترین بودن، اما تنها بهترین نبودن. چرا سیدنی رو به جای اون نفرستاده بودن؟ یا مثلا سایمون رو به جای ریموند؟ این مسائل چیزهای خیلی کوچیکی بودن اما مهم هم بودن...
تو این چند سال اخیر همه ی پرونده های بزرگ به دست اون دوتا بوده و درست تو اون ماهی که اعلام شده بود بارِ کار از دوش اون دو برداشته بشه و کار به بقیه مامورها داده بشه بازهم اون دو برای ماموریت انتخاب شده بودن.

-فعلا این مهم نیست، چیزی که باید بهش توجه کنی فشارِ رئساست. پاشون رو سرِ منو تو جا گرفته همه سرای دولت نگرانن. تو این چند سالِ اخیر سی و چند نفر از آدم های مهم فرانسه و کشور های دیگه مردن. درسته فاسد بودن اما مهره ی مهمی تو سیاست محسوب میشدن، تمامِ چرخه های سیاسی ضربه خورده و این برای منو تو یه چاه بزرگه چون الان همه چیز دست ما دوتاست و این خیلی قراره سخت باشه...!

UnConscious | VKOOKTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang