Part 42🎭

1.7K 295 182
                                    

عمارت بزرگ جونگکوک پتینسون_ منطقه ی هفت پاریس

ریموند پا روی پا اندخته بود و متفکر به گوشه ای خیره بود که جوزف کنارش نشست و در حالی که موهای تازه کوتاه شده ش رو حالت می داد کیکی که ونتورت و مِرا از شیرینی فروشی مورد علاقه ی جونگکوک خریده بودن رو به دستِ ریموند داد.

-از وقتی اومدی خیلی سردرگمی؛ چیزی شده
-آره شده، دارم کارم رو سر این پرونده ی کوفتی از دست میدم. البته سوفی یک سری مدارک از حمله ی آخر پیدا کرده ولی...

این جمله رو گفت تا واکنش جیهوپ رو ببینه، اما از اونجایی که جیهوپ ماه ها برای این لحظات تمرین کرده بود با چهره ی مهربونی بدونِ حتی لحظه ای لغزش تو نگاه، رفتار و لحنش دست آزاد ریموند رو توی دستش گرفت و لبخندِ گرمی زد.

-بابای من هم نظامی بود، اون هم مشغله فکری های خیلی زیادی داشت اما تنها کسی که می تونست آرومش کنه مادرم بود. ذهنت رو آزاد کن ریموند، وسیع تر و آزاد تر از همه فکر کن، مثل یک پر سبک و رها باش تا به چیزی که میخوای برسی. البته من درک درستی از تو و کارت ندارم، من کارم با قلم مو و رنگ هاست تا اسلحه و چاقو؛ اما معتقدم اگه با تمام وجود برای چیزی که میخوای بجنگی هرچند دیر اما در نهایت به دستش میاری. آخرش پیداش می کنی و به جای از دست دادن کارت ترفیع هم می گیری
این رو یه گوشه ی ذهنت از من داشته باش، بهت قول میدم زیادهم دور نیست...!

ریموند لبخندِ ظاهری ای زد که تشخیص تصنعی بودنش برای جیهوپ اصلا کار سختی نبود. کمی عقب کشید و کمی از کیکش رو خورد.

-دارم به استعفا دادن فکر می کنم
-نه نه، اصلا همه ی این افکار به درد نخور رو از کاسه ی سرت بنداز بیرون. این همه راه اومدی که تسلیم بشی؟ بیخیال پسر، اگه ایان اینجا بود کلی ازت نا امید می شد.
-ایان کجاست؟!

ریموند با زیرکی رود کلمات رو سمتِ دریایی که میخواست هدایت کرد و در مقابل، جیهوپ تغییری در ظاهرش ایجاد نکرد و حتی در رفتارش اما صدای مهربونش رنگ غم به خودش گرفته بود. واقعا کجا بود؟ ایان و آدرینش کجا بودن؟! تا کی قرار بود این دوری کش بیاد؟

-رفتن مسافرت.
-کجا؟
-ماهم نمیدونیم، تهیونگ می خواست ایان رو سورپرایز کنه ماهم تا آخرین لحظه از رفتنشون خبر نداشتیم. زندگی کردن با دوتا آدم رمانتیک هم این بدیارو داره دیگه.

ونتورت لپ تاپش رو تو آغوش سوفی هل داده بود و برنامه های احمقانه ش رو سرو سامون می داد در حالی که مِرا روی پای لکسی نشسته بود و سعی می کرد مسئله های ریاضی ای که لکسی ازش میپرسید رو با محاسبات ذهنی جواب بده. جیمین کمی از حضور سر زده ی تیم رقیب داخل خونه شون عصبی بود اما هیچ چیز رو از خودش بروز نداده بود و با بی نقص ترین حالت ممکن تو فکرِ جمع کردن این دیدار غافلگیر کننده بود. ریموند با نیم نگاهِ ریزی به جیمین سوالی سمتِ جیهوپ چرخید...

UnConscious | VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora