PART 1

2.8K 416 196
                                    

(Jk Pov)

الان دقیقا ده ساله که من باهاش ازدواج کردم ... که باهاش زندگی کردم ... که عاشقش شدم .

_ توی هرزه ... کجایی ... من دقیقا ده دقیقه پیش بهت گفتم بیای پایین ! تو بدرد هیچی نمی خوری , حتی برای پسرمم خوب نیستی !

اما اون ? اون هیچ وقت عاشقم نبود , اون نمی تونست , چون همین الان هم یه نفر دیگه رو دست داره .

_ دارم میاااام !

ناله ای کردم و لباس ها رو بیشتر پخش کردم تا بهتر خشک بشن .

من فقط ازش عشق می خواستم , یا یه قرار ? یا گردش ... تا شاید بتونیم کمی عاشقی کنیم ?

با ناراحتی زیر لب خندیدم و دستی توی موهام کردم .

من ده ساله که با پارک جیمین ازدواج کردم اما اون حتی یه بارم منو لمس نکرده !

.
.
.

_ کارتو درست انجام بده ! غذاهاتم که مزه ی گوه میدن !

_ اما مامان ...

_ منو مامان صدا نکن ! توی هرزه بدرد هیچی نمی خوری !

لبم رو گزیدم و اه کشیدم . یونگی , برادر جیمین با دلسوزی و ترحم بهم نگاه می‌کرد  .

_ مامان ... اون به اندازه ی کافی برامون کار انجام میده !

_ خفه شو یونگی ! مگه من بهت نگفته بودم وسط حرف بزرگ ترا حرف نزن !

_ منم همسن جونگ کوک ...

_ بسه !

اقای پارک فریادی کشید که کل میز ساکت شد . بعد چشماش رو روبه من کرد .

_ من با قبول کردن , ازدواج پسرم با تو اشتباه بزرگی کردم . تو نه میتونی خوشحالش کنی , نه حتی بهش یه بچه بدی !

اشک توی چشمام حلقه زد، دلم می خواست گریه کنم .

_ من باهات زیاد موافق نیستم , این هرزه حتی نمی تونه اونو اغوا ...

_ مامان !

چشمام با برگشتن به سمت صدایی اشنا از تعجب گرد شد .

_ جیمین !

به سمتش دویدم و محکم بغلش کرد , و گذاشتم اشکام روی شونش بریزه .

شروع کردم به زدنش .

_ چرا ?! چرا من باید اینو تحمل کنم ?!

گذاشتم هق هقام با اشک هایی که از گونم سرازیر میشدن آزاد بشه , سرم رو پایین گرفتم .

_ بهشون بگو ! اخه من سعی نکردم برای تو کافی باشم ? چیزی توی من هست که تو دوسش نداری ? لطفا بهم بگو ...

بازو هاش که دورم پیچیده شد رو احساس کردم .

_ جونگ کوک ! اوه فااک ... منو ببخش ... باشه؟!

𝑨 𝑺𝒆𝒄𝒐𝒏𝒅 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒄𝒆 𝑨𝒕 𝒍𝒐𝒗𝒆 (Vkook) Translated ✅Where stories live. Discover now