PART 5

1.9K 334 135
                                    

"من هیچ اهمیتی به حرومزاده های کونی ثروتمند که نمی تونن به درستی از بچشون مواظبت کنن , نمیدم "

" فقط نگه داشتن چند تا خدمتکار با پول , باعث خوشبختی این بچه کوچیک نمی شه "

تهیونگ اهی کشید و دستش رو روی صورتش کشید .

از حرف های اون غریبه تحت تاثیر قرغر گرفته بود .

_ واقعا من ازش مراقبت نمی کنم ?!

_ من پدر بدی ام .. ?

بلند شد و به اتاق پسرش رفت تا اینکه صدای گریه ی ضعیف اش رو توی تاریکی شنید .

_ مامان میخوام بیام پیش تو .. ددی به من اهمیت نمیده

با شنیدن اعترافاتی که پسرش در تاریکی می کرد ، چشمای تهیونگ گشاد شد .

تهیونگ هرگز کسی رو دوست نداشت ، پدر و مادرش زود از دنیا رفتن و مادربزرگش که بهش کمک می کرد چند سال پیش درگذشت ، حتی پسرش حاصل سکس یه شبه بود ، و تهیونگ قول داده بود از اون دختر مراقبت کنه اما اون پس از به دنیا آوردن تهجون درگذشت .

عشق براش سخت بود .

تهیونگ همیشه می ترسید برای تهجون اتفاقی بیوفته ، چون اون تنها خانواده ایه که تهیونگ در حال حاضر داره .

_ حتی ددی اون ادم خوب رو ... که امروز منو نجات داد ، انداخت زندان ، چرا اون اینجوریه مامان .

تهجون درحالی که عکس مامانش رو بغل کرده بود و کریه میکرد گفت .

تهیونگ چشماش گرد شد

"اما من فقط اونو از یه حادثه نجات دادم "

محکم به پیشونیش کوبید .

_ اوه فاک !

بلافاصله به اتاقش رفت و کتش رو از چوب لباسی برداشت و پوشید
.
.
.

_ باور کن ... من هیچ کاری نکردم جیمین ...

_ می دونم ... من جونگ کوکی رو می شناسم ، نگران نباش خوب؟ من تو رو از اینجا می برم .

وقتی پلیس با جیمین تماس گرفت و گفت كه جونگ كوک تو بازداشتگاهه ، بلافاصله وارد عمل شد و سعی كرد تا به افسر توضیح دهد كه جونگ كوک از خانواده خوبیه و نمی تونه همچین کاری کنه .

_ گوش کنین ، آقای کیم ما رو مجبور مردن که اونو دستگیر کنیم ، ما نمی تونیم کاری کنیم که ازد بشه ، این دستورات سختگیرانه اییه .

جیمین ناله ای کرد , اما جرقه ی امیدی وقتی ایده ای توی سرش شکل گرفت , تو قلبش زده شد .

_ افسر ، من شوهرشک ، من اونو مجبور کردم آدم ربایی کنه ، می دانی؟ فقط ... منو دستگیر کن و بزار اون بره ..

چشمان جونگ کوک با شنیدن این حرف گشاد شد

_ چی ... نه !! افسر ... باورش نکن ...

𝑨 𝑺𝒆𝒄𝒐𝒏𝒅 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒄𝒆 𝑨𝒕 𝒍𝒐𝒗𝒆 (Vkook) Translated ✅Where stories live. Discover now