Part 18

1.1K 171 9
                                    

زانوی خم شده اش، بی اراده بیشتر بین پاهای داغ کرده پسر چسبیده به دیوار فشار داده می شد و حال جونگ کوک چشم بسته رو آشوب تر می کرد تا بخواد به کمر لخت دوستش چنگ بیشتری از لذت بزنه...
دست هاش رو از دیوار مقابلش گرفت و پنج تا از انگشت هاش رو داخل موی های خیس جونگ کوک کرد تا بهتر بتونه زبون و لب هاش رو بمکه تا کاری کنه اون بوسه هیچ وقت از یاد پسرک نره.
پنج انگشت دیگه هم روی سینه خیس جونگ کوک خزوند و نرم پوست گر گرفته اش رو لمس کرد...
صدای اون بوسه خیس و هات توی سر هردو می پیچید...
لب های خیس گوشتی تهیونگ اونقدر طعم خوبی داشت و همچنین بازی گرفتن زبونش انقدر لذت بخش بود که جونگ کوک همه چیز رو فراموش کنه و بذاره کمی بدنش از حس خوشی سرشار بشه و از لمس بیشتر احساس داغی بیشتری بکنه...
تهیونگ هم وضعیت بهتری نداشت... داشت فکر می کرد پوست کوک زیر انگشت هاش چقدر نرم و وسوسه بر انگیزه... اون سینه سفید بی شک باید کبود می شد.
به عضو پسرک که برای اولین بار زیر زانوش حس می کرد، اینبار از عمد ضربه های محکم تر و پی در پی ای وارد کرد.
اولین بار بود یک پسر رو لمس می کرد، اما خودش هم نمی دونست این ری اکشن و کارها با وجود بی تجربه بودنش از کجا میاد؟
جونگ کوک با ضربه محکم تری که به پایین تنه اش خورد ناله آرومی کرد و از تنفس کم به اجبار لب های تهیونگ رو رها کرد و سرش رو عقب کشید.
چشم های گردش حالا نیمه باز و خمار نگاهی به لب های پف کرده مقابلش انداختن و با بالاتر رفتن قفل چشم های کشیده خمار متقابلی شد.
چشم های تهیونگ هم بعد نیم نگاهی پایین افتادن و با دیدن عضو نیمه تحریک شده ی پسر از زیر مایوی تنگ، پوزخندی پنهان زد.
تونسته بود با لب هاش و زانوش کمی اون پسر یخی رو تحریک کنه.
حس خوبی بهش دست داد که تا به حال تجربه نکرده بود..
اون یک پسر رو تحریک کرده بود و ابراز خوشحالیش با اینکه براش عجیب بود اما باعث نشد لبخندش رو مخفی کنه.
جونگ کوک که همچنان ساکت بود با دیدن لبخند و رد نگاه تهیونگ فهمید قضیه از چه قراره.
تکیه اش رو از دیوار گرفت و لب های صورتیش رو حرکت داد:
_  برات عجیبه، نه؟
سرش رو بالا گرفت و بهش خیره شد:
_  چی؟
_  تحریک شدن یه پسر مقابلت!
تهیونگ حالا کمی به خودش اومد و نگاه خوشحال و شهوت انگیزش رو جمع و جور کرد.
تازه فهمید چه غلطی کرده بود و بودن...
استرس و ترس یکباره به تن و روحش ناخن کشید و رنگش رو پروند!
قبل از اینکه بخواد حرف جدایی دوباره بشنوه، زبونش رو حرکت داد تا عذر خواهی کنه:
_  ببخشید من...
جونگ کوک که می دونست چی می خواد بشنوه دستش رو به عنوان سکوت بالا گرفت:
_  تقصیر خودمه، من شروع کردم!
ترسیده سرش رو پایین انداخت. هنوز هم رفتار و تصمیم جونگ کوک لرزه به دلش می انداخت...
_  بازم خراب شد..؟
سر دوستش پایین افتاده بود برای همین متوجه رنگ پریده اش نشد اما متوجه لرزش صدای بم دو رگه اش، چرا!
متوجه منظورش شد اما باز هم پرسید:
_  چی؟
لب هاش می لرزید:
_  دوستیمون...
نمی تونست درک کنه پسری که تا لحظات پیش نگاهی وحشی و حرکاتی سکسی داشت، چطور به یکباره انقدر مظلوم شده؟
لبخند مهربون و تلخی زد:
_  نه.. گفتم که من شروعش کردم و تقصیر من بود! از اینجا رفتیم بیرون فراموشش می کنیم...
نفس آسوده اش رو بیرون داد و لرزش پنهان بدنش کمتر شد.
قبل از حرفی جونگ کوک ادامه داد:
_  حالا می شه بری بیرون... تا شاهکارم رو درست کنم میام...
این جملات رو با لحن کمی خجالت زده ادا کرد.
اما ثانیه ای بعد خودش رو  متقاعد کرد نباید از تحریک شدنش خجالت بکشه چون به هر حال اون گی بود و بعد از نداشتن چند سال رابطه و اون پاهای لعنتی تهیونگ چیز عجیبی نبود، پس وقتی حق داشت نباید اجازه خجالت به خودش می داد.
تهیونگ سرش رو بالا آورد و به گونه های کمی صورتیش نگاهی انداخت. کمی طول کشید تا منظورش رو از شاهکار بگیره و چشم هاش گرد بشن.
سعی کرد به پایین تنه اش نگاهی نکنه و به جاش به دمپایی نفرین شده اش که باعث سر خوردنش شد چشم بدوزه.
نفهمید چه جمله ای از دهنش در اومد فقط می دونست هنوز هم منگ و شوکه اس!
_  می خوای من کمکت کنم..؟
با دیدن چهره متعجب جونگ کوک، چشم هاش رو محکم بست و به خودش ناسزا گفت.
اگه اون پسر قصد صلح داشت حالا با این پیشنهاد مزخرف زود کات می کرد و پشیمون می شد!
جونگ کوک بعد از هضم اون پیشنهاد، برخلاف تصور تهیونگ خنده ای به سوالش کرد و کمی به پسر بزرگ تر نزدیک تر شد:
_  دوستا هم رو توی ارضا شدن کمک می کنن؟
انگار بار دیگه به شدت بی پروا شده بود...
اونقدر بی پروا که این صفت برای اون لحظات به تهیونگ هم منتقل شده بود تا دوباره بخواد بی توجه، حالا که جونگ کوک بازیش گرفته بود، زبونش رو حرکت بده و پی حرف های قبلی رو بگیره:
_  گفتی از اینجا بریم بیرون فراموش می شه.. پس تا وقتی هنوز اینجاییم می تونم برات انجامش بدم... به هر حال من باعثش بودم.
جونگ کوک کمی مکث کرد.
درد کمی توی پایین تنه لعنتیش داشت! حتی به یاد نداشت آخرین بار کی اینکار رو انجام داده بود. به حدی که فکر می کرد میل جنسیش رو از دست داده اما اون فقط به یه محرک نیاز داشت تا خودش رو نشون بده.
می خواست زودتر انجامش بده تا راحت بشه و تهیونگ مطمئنا برای این کار حس لذت بیشتری بهش می داد.
و صد البته با خیال اینکه شاید تهیونگ از دست زدن به یک پسر دیگه چندشش بشه و بیخیال و فکرای کلیشه از این قبیل، با سوالی موافقتش رو اعلام کرد:
_  مطمئنی؟
سرش رو بالا گرفت،
باورش نمی شد! با دقت داخل چشم های جدی جونگ کوک خیره شد و از مصمم بودن پسرک مطمئن.
یعنی واقعا می تونست بهش دست بزنه و ارضاش کنه؟
تهیونگ دوستش داشت اما تا به حال به تصوراتش جز بوسیدن بال و پر بیشتری نداده بود و حالا این کار براش غیر منتظره بود.
اما می خواست امتحان کنه و جونگ کوک رو از درد به لذت خوبی برسونه.
_  آره.. مطمئنم.
نزدیک شد و پسر کوچیکتر دوباره به دیوار چسبید.
چشم هاش رو بست و اجازه داد دوستش لمسش کنه...
تهیونگ هنوز مردد بود ولی گفته بود اینکارو انجام میده.
برعکس جونگ کوک با خودش فکر کرد شاید با این کار به چشم دیگه ای دیده بشه و به چیزی که می خواد برسه.
قدم های لرزونش رو حرکت داد و چسب پسر منتظر ایستاد.
انگشت هاش که حالا به دلیل اضطراب سرد شده بودن به آرومی داخل مایو وارد کرد.
از سرمای دستی لبش رو به دندون گرفت و سعی کرد هیس نکشه.
تهیونگ برای اولین بار به عضو یک همجنس دست می زد و بر خلاف فکرش حس خوبی داشت...
حرکت انگشت های کشیده اش رو بیشتر کرد و با بستن چشم های خودش هم سعی کرد کامل تر لمسش کنه.
گرم بود و...
صدای نفس های کش دار جونگ کوک باعث شد پلک هاش رو باز کنه و به صورت شهوت آلودش خیره بشه.
لب های صورتیش بین دندون های سفید خرگوشیش اسیر بود تا بلکه همون نفس های بلند هم خفه کنه!
پلک هاش حالا محکم تر روی هم فشار داده می شدن.
حرکت دستش رو تند تر کرد تا بتونه صداش رو بشنوه و از حس خوشی مطمئن بشه، ولی جونگ کوک مقاوم تر از این حرف ها بود که صدای ناله مندش رو به گوش دوستش برسونه. پس تن لختش رو بهش چسبوند و آروم سرش رو داخل گردن پسرک فرو برد تا بیشتر تحریکش کنه برای ناله کردن...
خودش هم نمی فهمید چه غلط اضافی ای داره می کنه فقط فهمید صدای پسر رو می خواد.
برای جونگ کوک اما حرکات اون دست سرد که با دمای تن خودش گرم شده بود، روی عضوش انقدری حس خوبی بهش داد که به بقیه حرکات تهیونگ اعتراضی نکنه و بلکه بذاره حس خلسه اش رو چند برابر کنه.
حرکاتی مثل بوسیده شدن گردنش توسط لب هایی خیس.. و مک صدا داری که باعث کبودی گردنش می شد...
این از توانش خارج بود که با تمام این اعمال بتونه همچنان صدایی از خودش بروز نده.
ناله و آه آرومی که از بین لب هاش فرار کرد، باعث شد تهیونگ سرش رو از گردنش بیرون بکشه و به صورت و دهن نیمه بازش نگاه کنه.
با فشار دستش زبون پسرک رو هم حرکت داد:
_  آه.. ته...
مخفف صدا زده شدن اسمش توسط اون صدای سکسی حال خودش رو هم دگرگون تر کرد.
طاقت نیاورد و با بردن سرش به جلو لب هاش رو چنگ زد و با مکیدنشون ناله های بعدی رو داخل دهن خودش خفه کرد...
اولین رابطه نصفه نیمه اش با یک پسر، عجیب لذت بخش بود!
با فشاری که جونگ کوک به شونه اش وارد کرد فهمید نزدیکه.
از لب هاش دل کند چون صدای اوجش رو می خواست.
کمکش کرد تا سریع تر ارضا بشه و انگشت هاش رو محکم تر بالا و پایین کرد تا نتیجه اش ناله ی بلند تری داخل گوش هاش بود...
جونگ کوک که حالا داخل دست دوستش خالی شده بود، پاهاش می لرزید و بدنش دیگه به خاطر اون اورگاسم توان زیادی نداشت.
چشم هاش نیمه باز بود و سرش روی شونه تهیونگ فرود اومده بود.
دستش رو آروم از مایو پسر داخل بغلش بیرون کشید و اهمیتی به مایع لزج بین انگشت هاش نداد.
آروم کنار گوشش زمزمه شد:
_  کثیف شدی...
دست تمیز و آزادش رو داخل موهای فندوقیش فرو کرد:
_  مهم نیست.
از بغلش بیرون اومد، سرش پایین بود و تهیونگ نمی تونست چهره اش رو ببینه.
_  برو دیگه منم بعدش میام...
نمی خواست تنهاش بذاره اما بهش حق می داد.
اون لحظه توی موقعیت خوبی نبود که بعد ارضا شدنش دوباره به قیافه دوستش چشم بدوزه و شرمنده بشه!
باشه آرومی گفت و با ترس اینکه جونگ کوک ناراحت شده اتاقک رو ترک کرد.
خودش هم انقدر حالش آشوب بود که نتونه باز بهش نگاه کنه و بدن تحریک شده ی خودش هم لو بده.
جونگ کوک بعد از تنها شدن سرش رو بالا گرفت و با ریختن قطره اشکی از چشم های براقش زمزمه کرد:
_  حس خوبی داشت اما چرا درد داره..؟ انگار من ازت سواستفاده کردم، نه؟
.
.
.
.

حین خارج شدن از استخر و رفتن به طبقه بالا به این فکر می کرد که باید چجوری رفتار کنه؟
عادی؟
انگار که اتفاقی نیفتاده؟
آره باید همین طور رفتار می کرد و هیچ مانعیم نبود چون جونگ کوک بازیگر خوبی بود!
قبل از اینکه به اتاقش و سراغ تهیونگ بره، خود تهیونگ کارش رو راحت کرده بود و پایین منتظرش ایستاده بود.
نگاهی به کاپشن به تن کرده اش انداخت.
به این زودی می خواست بره؟ با اون سر خیس و بدن تازه از آب بیرون کشیده شده؟
لب هاش رو تکون داد و آوای کلماتش به آرومی به گوش تهیونگ رسید:
_  داری میری..؟
لبخند مصنوعی و غیر قابل باوری زد.
انگار که هنوز شوکه بود و می خواست از اونجا فرار کنه.
_  اوهوم...
نزدیک رفت و خودش رو به تهیونگ رسوند.
دستش رو به سر خیسش رسوند اما تهیونگ متعجب تا خواست واکنشی نشون بده اون انگشت های گرم روی موهاش نشست.
_  موهات هنوز خیسه.. نگو که می خوای فردا راهی بیمارستان بشی.
حق با جونگ کوک بود، اگه با اون سر خیس بیرون می رفت بدون شک توی اون سرما، سرما می خورد.
_  خب...
اما باید می رفت و مهم نبود حتی اگه سرما بخوره!
باید می رفت تا خودش رو آروم و ریلکس کنه.
بعد کمی مکث جونگ کوک رو که منتظر ادامه جمله اش بود مهمون صدای خش دار بمش کرد:
_  آخه من کار واجبی برام پیش اومده که حتما باید برم...
دستش رو از موهای تهیونگ پس کشید و با بردن به پشت کمرش استرسش رو روی لباس چنگ زده اش خالی کرد.
استرس این که نکنه حالا تهیونگ می خواست دوستی رو تموم کنه و نکنه اون بدش اومده بود؟
پوزخندی زد و داخل ذهنش زمزمه کرد:
"می دونستم اون یه حس دوستی قوی داره نه علاقه به منِ مذکر!"
فکرش اشتباه بود چون تهیونگ به خاطر لذتی که پیدا کرده بود و تحریک شده بود خیلی گیج بود و البته ترسیده از واکنش های بعدی جونگ کوک.
به خیال خودش می خواست به جفتشون مخصوصا جونگ کوک فرصت بده تا مشکلی پیش نیاد اما بلعکس فکر اون پسر رو خراب کرده بود.
جونگ کوک نمی دونست چه کار کنه و فکر نمی کرد به اون زودی بخواد اشکش در بیاد...
تا چند دقیقه قبل خیلی ریلکس و بی تفاوت بود اما حالا چرا قلبش درد می کرد و می خواست هق هق کنه؟
جلوی خودش رو به زور گرفت و سعی کرد با فشار بیشتر لباسش داخل انگشت و ناخن هاش کمی حس و حال بدش رو کاهش بده.
لب های لرزونش رو با احتیاط باز کرد و گفت:
_  باشه اگه می خوای بری حداقل بیا موهاتو سشوار بکش و خشک کن.
ولی تهیونگ به ظاهر وقت اون رو هم نداشت.
_  اما...
پسرک که فهمید باز هم مخالفه حرفش رو قطع کرد:
_ باشه پس صبر کن الان میام.
بلافاصله ازش جدا شد و به سمت پله ها و اتاقش حرکت کرد.
بعد تایم کمی دوباره مقابل تهیونگ ایستاد و دست دراز شده اش رو مقابل صورت متعجبش گرفت:
_  حداقل این کلاه رو بذار سرت.
با اکراه دستش رو بلند کرد و اون کلاه بافت آبی رو از دست جونگ کوک با سری پایین افتاده بیرون کشید.
_  ممنون...
کلاه رو سرش گذاشت و خوب چفت موهای خیسش کرد.
_  پس من دیگه میرم.
سرش رو بالا آورد و با دیدن کلاه که به طرز خوبی تهیونگ رو بانمک کرده بود، لب زد:
_  باشه.
خنده نرمی کرد و با تکون دادن دستش به سمت در خروجی راهی شد.
جونگ کوک همونجا وسط سالن ایستاده بود و قصد همراهی دوستش رو تا مقابل در نداشت، چون می دونست اگه بره یا اشک هاش رو لو می ده یا داد می زنه:
"بازم هم رو می بینم تهیونگ؟!"
.
.
.
.

Blue life S1 | CompletedWhere stories live. Discover now