Chapter 11

992 283 97
                                    

با صدای زنگ گوشیش دست از خوردن و خیره شدن به بکهیون برداشت و گوشیو از تو جیبش دراورد ، شماره ناشناس بود و همین باعث شد یک لحظه خشک بشه و لبخند روی لبش کاملا از بین بره . تماسو وصل کرد ولی از ترس اینکه شاید مدیر شین باشه هیچی نگفت و با شنیدن صدای جیغ خواهرش نفس حبس شدشو آزاد کرد

▪پارک چانیول تو یه گاو بیشعوری ینی انقدر گاوی که گاو مثل تو نمیتونه گاو باشه حیف من که خواهر توعم .. تویه گاو پاشدی رفتی خوش گذرونی ما خانوادگی اینجا مرگو جلو چشمامون دیدیم تو...

چانیول بخاطر لحن جیغ جیغوی خواهرش گوشیو از خودش فاصله داده بود و برای همینم بکهیونی که کنارش ایستاده بود کاملا صدای نفر پشت خط رو میشنید و جفتشون درحال خندیدن بودن که پسر بلندتر با شنیدن جمله خواهرش دوباره خنده از رو لبش پاک شد و صاف روی کانتر نشست و حرفشو قطع کرد

-نونا اتفاق بدی افتاده ؟ مامان طوریش شده ؟ نکنه بابا حالش بد شده ؟ برای چی مرگو جلوی چشماتون دیدین ها ؟

لحن نگرانش باعث شد نگاه بکهیون هم پر از نگرانی بشه

▪جو نده بابا ! همه سالم و سرحالیم ولی چون یه پسر دومتری داریم که عقلش اندازه فندقم نیست داشتیم از نگرانی سکته میکردیم !

چانیول نفس راحت کشید و خیره به بکهیون که وقتی حس کرد اتفاق بدی نیوفتاده دوباره شروع کرد به خوردن غذاش لبخند زد

-من چیکار کردم مگه ؟

▪به نظر خودت چیکار کردی ؟ سیمکارت لعنت شدتو عوض کردی ولی به ما نگفتی !

با دادی که یورا ، خواهر بزرگ پسر نویسنده زد چانیول مجبور شد باز هم گوشیشو از گوشش فاصله بده و بکهیونی که مشغول غذاش بود هم با ترس تو جاش پرید و خیره شد به چانیول

-حالا خوبه من مریضمو اینجوری داد میزنی ! نمیدونی صداهای بلند چقدر اذیتم میکنه ؟

چانیول با دلخوری که یکم ساختگی بود گفت و صدای هوف خواهرشو شنید

▪ننه من غریبم بازی در نیار ! اگه خودتم یک هفته از من بی خبر میموندی همینجوری قاطی میکردی

-معذرت میخوام نونا

با لحن مظلومی گفت چون میدونست این طرفند روی خواهرش به شدت جواب میده و دقیقا موفق شد چون لحن خواهرش خیلی نرم تر از شروع مکالمه شد ولی بیشتر حالت گلایه گرفت

▪میدونی چقدر مارو ترسوندی ؟ چند روزه هی زنگ زنگ زنگ ... اما بجای اینکه صدای تورو بشنویم و آروم بشیم ، اپراتور ضربان قلبمونو میبرد بالا ! ... چان ما فکر کردیم بلایی سرت اومده ... انقدر ترسیده و نگران بودیم که باورت میشه یادمون رفت به جونگین و کیونگسو زنگ بزنیم ؟ ... امروز صبحم که یادم اومد چندبار زنگ زدم به کیونگ ولی اونم گوشیش خاموش بود نگو چون تو اتاق عمل بوده خاموش کرده ... اگه جونگین هم جواب نمیداد باور کن یا بابا راهی بیمارستان میشد یا مامان !

Heaven Garden 🏡Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon