Chapter 25

807 242 46
                                    

•بابا مگه مرغی ؟ کی هفت صبح راه میوفته ؟

*مرغا زود میخوابن .. کسی نگفته زودم بیدار میشن !

•خروس بیدار شه خانومشم بیدار میکنه تو نگران نباش

نامجون خندید و دیگه چیزی نگفت . جین از لحظه ای که توی ماشین نشسته بودن غر زده بود که چرا انقدر زود بیدار شدن و حتی یک ثانیه هم ساکت نشده بود

•بابا برادر من ما حتی به ترافیکم بخوریم که قطعا نمیخوریم دو ساعت دیگه اونجاییم ... چه اصراری بود هفت صبح پاشیم راه بیوفتیم ؟

*میگم میخوام خواهرمو سوپرایز کنم ... حالا میشه خفه شی ؟

•خفه نمیشم ! اون وروره تا ۱۲ میخوابه نیاز نیست انقدر عجله کنی !

جین با صدای بلند و حرصی گفت و نامجون با صدای بلند شروع به خندیدن کرد

*تو از کجا میدونی خواهر من تا چه ساعتی میخوابه ؟

جین شونه بالا انداخت و بیشتر روی صندلی کنار راننده لم داد

•چمیدونم .. تو طول روز زیاد حرف میزنه برا همین شب خستس زیاد میخوابه

با منطق مسخره جین خنده نامجون اوج گرفت و بی حرف سرشو به دوطرف تکون داد

*راستی یادم رفت بهت بگم

•خدا رحم کنه باز چیه ؟

جین با درموندگی گفت و با تکیه دادن آرنجش به در سرشو به دستش تکیه داد و خیره شد به نیمرخ نامجون که در حال رانندگی تو ماشین مشترکشون بود

*خواهرم یه بیماری روانی داره که اسم هارو اشتباه تلفظ میکنه

جین که متوجه منظور دوستش نشده بود سرشو همچنان که به دستش تکیه داده بود با حالت پرسشی به دوطرف تکون داد

•یعنی چی ؟

*یعنی نمیتونه اسم افرادو درست تلفظ کنه ... به من میگه نامو به بکهیون میگه بهیون به تو میگه سویی .. یه جور مشکل روانیه

ابروهای جین با تعجب بالا پرید

•خب از چی نشعت میگیره ؟ ارواح هرکی دوس داری نگو ریشه در کودکیش داره که خودمو میزنم !

جمله دومشو با لحنی حرصی گفت و نامجون رو به خنده انداخت

*چرا ؟

•یه درسی داریم مربوط به مشکلات روانیه هیچ ربطی هم به رشته ما نداره ولی نمیدونم چرا باید بریم سر کلاساش .. استادشم مثل درسش روانیه ! هرچی ازش میپرسیم میگه ریشه در کودکی داره .. بابا شاید ریشه تو جای دیگه ای داشت

جمله آخر رو با صدای بلند گفت و صدای خنده نامجون رو بالاتر برد

*ولی به نظر من واقعا به بچگیش ربط داره

Heaven Garden 🏡Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt