Chapter 20

878 251 47
                                    

چانیول تا اون روز فکر میکرد فقط خودش شخصیت شیطون و پر جنب و جوش و در عین حال خستگی ناپذیری داره و هیچکس نمیتونه رو دستش بلند بشه اما جیسوی ۱۸ ساله تمام معادلاتشو بهم زد !

اون دختر بچه به یه منبع انرژی الهی و تموم نشدنی وصل شده بود و حتی یک ثانیه هم آروم نمیگرفت و پسر نویسنده تو سه روزی که جیسو به جمع کوچیک و دو نفرشون اضافه شده بود به این نتیجه رسید که هر وقت صدای دختر پر انرژی شنیده نمیشه به این معنیه که خوابه !

اون دختر رسما تعریفی از خستگی نداشت ! و چانیول در مقابل انرژیش حس یک پیرمرد ۷۰ ساله و فرسوده رو داشت که سریع خسته میشد .

×بهیون هیون ناهار امروزو من و نونیول اوپا درست کنیم ؟

وقتی توی خونه بکهیون نشسته بودن و هر کدومشون با کار های متفاوتی سرگرم بودن جیسو یکدفعه دست از نوازش کردن جَر برداشت و با صدای بلند پیشنهاد داد و باعث شد چانیول که روی پای دوست پسرش و روی مبل سه نفره دراز کشیده بود و با کای چت میکرد با چشمای گرد شده برگرده سمتش

-از خودت مایه بزار وروره .. من علاقه ای به آشپزی ندارم !

جیسو با چشمای ریز شده و یه نیشخند مرموز در حالی که جلوی مبل سه نفره روی زمین نشسته بود کاملا به سمت چانیول برگشت

×علاقه نداری ؟ یااا (ابروهاشو بالا انداخت) استعدادشو نداری ؟

چانیول پوزخندی زد و گوشیشو روی شکمش گذاشت

-بهیون هیونت تایید میکنه که استعدادشو دارم جِقِله ! فقط جلوی گاز عرق میکنم و خوشم نمیاد

جیسو شونه بالا انداخت و از جاش بلند شد

×من این حرفا حالیم نیست اگه واقعا بلدی پس از زیرش در نرو

بکهیون کتاب توی دستشو بست و روی عسلی کنار مبل گذاشت و یه دستشو روی دسته مبل و دست راستشو روی سینه پهن چانیول قرار داد و خیره شد به جیسو

+میگم میخواین نظر منم بپرسین ؟ شاید من دلم نخواد دوتا آدم شلخته و حواس پرت آشپزخونمو نابود کنن !

جیسو با اخم پاشو روی زمین کوبید

×یعنی چی که نمیخوای ؟ فک میکنی فقط خودتی که آشپزیت خیلی خوبه ؟ یا فک میکنی آشپزخونه فقط ماله توعه ما حق استفادشو نداریم ؟

بکهیون با ابروهای بالا رفته سرشو بالا پایین کرد

+خب آره آشپزخونه خودمه و دلم نمیخواد نابودش کنین ! بشینین مثل بچه های خوب سرجاتون تا بتونیم تو صلح زندگی کنیم

جیسو بینیشو چین داد و مثل یه پاپی کتک خورده کنار پاپی واقعی یعنی جَر نشست و بکهیون و چانیول رو به خنده انداخت

چانیول دوباره گوشیشو تو دستش گرفت تا چت با دوست قدیمیشو ادامه بده و پیامی که از طرف جونگین براش ارسال شد بزرگترین لبخند تو طول اون روز رو به لبش اورد طوری که توجه بکهیونو جلب کرد

Heaven Garden 🏡Where stories live. Discover now