با زنگ خوردن خانهام به سمت...
نویسنده:یا وایسا وایسا
تهیونگ کصخول:،چه کسی مرا صدا زد؟
نویسنده:..عمت
تهیونگ کصخول:عمه ام؟وای عمه جانکجا بودی دلم برایت تنگ شده بود
نویسنده روبه ریدرها:من میگم اینکصخوله شما میگید نه😐
نویسنده:ای بابا.... تو کیم تهیونگ به من گوش کن
تهیونگ کصخول:تو کیستی.؟کدام ور هستی؟ اسم مرا از کجا میدانی ؟
نویسنده:اهم اهم ببین بزار یکم ارومبریمجلو من اوممن چیزم اوممن یه نفرم حالا نمیخواد تو بدونی کیم اوکی؟
تهیونگ کصخول:باشد نمیدانم
کوبیدن گوشی به دیوار
نویسنده:*نفس عمیق *در رابطه با سوال دوم من یجاییم کهکلا تو نمیتونی ببینی پس ولم کن
تهیونگ کصخول:ولش کرده ام ولی من که تورا نگرفته ام؟
*پلی کردن اهنگ WTF*
نویسنده:محض رضای اون دیکت یه دقیقه ساکت باش بزار توضیع بدم
تهیونگ کخصول:باشد من دیگر حرف نمیزنم
نویسنده روبه ریدرها:
(_من خودم سر این شخصیت تهیونگ سکته میکنم اخر سر حالا بیاید و ببینید خدایا کمک)
نویسنده:تهیونگ جان مادرت هیچی نگو بزار حرفمو بزنم
تهیونگ کصخول:چون قسم مادرم دادی باشد
نویسنده با لبخندی دردناک:در رابطه با سوال اخرتم...... من اسم همرو میدونم کلا حالا بقیش بماند، فقط تهیونگ جان مادرت !جان پدرت !اینقدر سمی نحرف حالا چت کردن عیب نداره ولی تو دنیای واقعی این ادم بحرف
تهیونگ کصخول:نمیدانم شاید حق باتو باشد..... باشد دیگر سمی نیمحرفم
*دانلود تهیونگنسخه اپدیت شده *
.
.
.
Tae:
با ورود نامجون به خونم سریع کرواتم و بستم و از یجین خداحافظی کردم
حدود یک هفته ای میشد که باهم زندگی میکنیم و به نظرماون یکی از کیوت ترین دختراییه که دیدم تو همه چی مهارت داره مخصوصا اشپزیش (والبته جندگیش)
با زنگ خوردن خونم سریع سمت در رفتم و با قیافه خندون نامجون روبه رو شدم لبخندی زدم وسلامی بهش کردم_سلامنامجون چطوری؟
+سلام بر تو تهیونگ(نویسنده:خدای من:/این شروع کرد حالا.... تهیونگگگگ بهش بگو درست بحرفه)
_نامجونا بکش بیرون از بالا مالا ها دستور دادن سمی نحرفیم
+عه اوکی پس چطوری ته؟
_خوبم ممنون خوب حالاکجا میخوای ببریم شیطون
نامجون خنده ای کرد و همینطور که سوار ماشین میشدیمگفت
_قراره بریم رستوران اول بعدشم میریم کلاب_اومخیلی وقته کلاب نرفتم وایسا به یجینم بگم باهامون بیاد
خواستم از ماشین پیدا شم که نامجون از شونم گرفت و دوباره سرجام نشوند_هی رفیق میخوایم دونفری مردونه بریم چرا هرچی میشه یجین و میاری وسط؟
+خوب من...دلمتنگ میشه براش(:/)
_اوخی پسر بانمکم(جین نسخه۲)حالا کمتر گوه بخور بزن بریم یه چی کوفت کنیم.
خندیدم و موافقت کردم حدود ده دقیقه بعد وارد رستوران شدیم و سمت میز رزور شدمون رفتیم و نشستیم
نامجون منو رو گرفت و گفت:چی میخوری؟_همون همیشگی
و درهمون لحظه نامجون قیافه خندونش به پوکر ترین حالتش رسید:اخه گوزو تو یه باره اومدی اینجا چرا میگی همون همیشگی؟
_خوب من اولین بارم نیست تقریبا با رییس این رستوران دوستم
نامجون:اوه استاد کیم همه جا پارتی داری ها
خندیدم و تا خواستم جواب بدم اقای سونگمین و دیدم
.
.
.
.
نویسنده ذلیل مرده:با دیدن صاحب رستوران ،تهیونگ سریع از رو صندلی پا شد و با ذوق به سمت یکی از بهترین آشپزهای سعول رفت و دستش و سمتش دراز کرد
_اقای سونمین خیلی خوشحالم میبینمتون
سونمین با خنده دست تهیونگ و متقابل گرفت و تکون داد
+به به جناب اقای کیم تهیونگ، قدم سر چشم ما گذاشتید پدر دیوثتونکجاست؟
تهیونگ خنده کرد و دستاش و از دست سونمینکشید بیرونو داخل جیب های شلوارش کردو گفت
_طبق معمول برا کار و تفریح رفتن آمریکا خودتون میدونید اونا یه جا نمیتونن باشن
سونیمن خنده ای کرد و دستش روی شونه تهیونگ گذاشت و گفت
_خودت میدونی که اندازه ی بچه هام براممهمی هرچی کم داشتی بهم بگو+چشم اقای سونگمین
_خوب به افتخار اومدنت یکی از بهترین غذاهامو برات میپزم چطوره؟
+عالیه ممنونم
_از خودتون پذیرایی کنید
تهیونگ سری تکون داد و سمت میز رفت و نشست
.
.
.
.
________________________های گایز 🙂💔❤
چطورید خوبید با امتحانا چیکار میکنید؟
ما از شنبه بدبختیامون شروع میشه هیقم
ببخشید برا دیر اپکردن اصلا چند روزه دپرس شدموضع روحیم به گوه کشیده شده😐🤌
خلاصه لذت ببرید یه پارت دیگه هماحتمالا چند ساعت دیگهآپ شه❤
YOU ARE READING
my Professor Bitch
Fanfiction_اوه فاک می گاد امکان نداره پسره کوچیکتر نگاهی به دوستش انداخت گفت +چرا وونهو واقعیت داره _یعنیواقعا اون بچه +اره اون توسط استادش به فاک رفته . . متوقف شده❌ چی میشه اگه پسر شیطون و بی اعصاب کلاس عاشق استادش بشه و برا به دست اوردنش هرکاری بکنه؟😏 ...