اون دوتا دوقلو شیطون با دوتا ملاقه
روبه رو چهارتا پسر که با طناب دستا و پاهاشون بهمدیگه گره خورده بود نشسته بودن
و میپرسید جی هوپکجاست؟
ایشون زیر مبل درحال که یه مشت پفیلا تو دهنش میزاشت به صحنه روبه روش میخندید و یواشکی فیلممیگرفت:/(بسی دیوثه)جونمین(دختر کوچولوعه):وقتلشه باژی جلعت و الحقیقت باژی کنیممته نه داداس؟
(وقتشه بازی جرعت و حقیقت بازی کنیم مگه نه داداش؟)_آلهههه خوب اول از مو شبژه شلوع میکنیم جلعت یا حقیقت؟(اره خوب اول از اون مو سبزه شروع میکنیم جرعت یا حقیقت؟)
یونگی:...............
جونگین(پسربچه):اوه یالدم لفت دنهش و باژ کنم
(اوه یادمرفت دهنش و باز کنم)جونگین دوتا دستای کوچولوش و رو زمین گذاشت و به سختی بلند شد ملاقه قرمز رنگش و دست خواهرش داد و سمت یونگی که با اخم وحشتناکی بهش نگاه میکرد رفت و چسب دهنش و محکم کشید که همزمان با صدای بلند شدن داد یونگی شد
_ای بر پدرت صلوات(:/)
جونگینکه به چپشم نبود با خنده گفت
_جلعت یا حقیقت؟
_هیچکدوم
جونگین که اون چیزی که میخواست رو نشنید اخمی کردو ملاقشو از ابجی کوچیکترش که فقط ۱ دقیقه فاصله سنشون بود گرفت و محکم کوبید وسط پاهای یونگی
و این صدای بلند داد یونگی بود که داخل خونه پیچید
_خدایا ....دیگه...نمیتونم....بچه دار شماهههه
+جلعت یا حقیقت؟
_من تورو یه روز گیر میارم اینقدر میزنمت تا بمیری کوچولوی احمق
+جلعت یا حقیقت؟
جونگین جیغ بلندی زد و اخمکرد
_باشه باشههههه حقیقت؟
جونگین که میخواست یونگی جرعت و انتحاب کنه دوباره با ملاقه محکم کوبید وسط پای یونگی و باز صدای فریادش بلند شد و اشکاش که از شدت درد بود شروع به ریختن کرد
جین و جونگکوک و جیمین ناراحت و با اعصبانیت به صحنه روبه روشون زل زده بود
_جلعت یا حقیقت؟
+بمیری پسر بچه گاو ....جرعت
_بلو با اون شوهل باژی کن (برو با اون شوهر بازی کن؟)
با انگشت اشاره تپلش اشاره به جیمین کرد و همزمان چشای همه افراد خونه غیر از اون دوتا وروجک گرد شدن
یونگی :چی..چیکار کنم؟
_شوهل باژی کن ژود باش
یونگی:وایسا اصلا شوهل بازی چی هست؟
جونگین اخمی کرد و رو به جونمین گفت:تو بیا به این بگلو شول باژی چیه
جونمین لبخندی زد و پاشد و موهای کوتاهش و اروم از روچشاش کنار زد
+شوهل باژی راحته من هل شب میبینم اوما و اپام شوهل باژی میکنن(شوهر بازی راحته من هرشب میبینم که اوما و اپام شوهر بازی میکنن)
جونگوک اروم خندید تنها کسی که گرفت منظور اون دوتا چیه جونگکوک بود
یونگی:خوب الان چیکار کنم؟جونگین اهی کشید و رفت چاقوی میوه خوریکه روی میز وسط خونه بود و نمیدونست چرا یه چاقو باید اونجا باشه برداشت و اروم طناب رو از یکی از پاهای یونگیکه متصل به پاهای جیمین بود رو برید
_بلند شو موشبژ
+محض رضای فاک!من اسم دارم اسمم یونگیه
_باشه پاشو فاک
جونگکوک و جیمین و جین با این حرف چشاشون گرد و بعد از چند دقیقه صدای خنده هاشون از زیر چسبی که روی دهنشون بود شنیده شد
و این یونگی بود که از کلش دود بلند میشد حیف نمیخواستش که به عنوان یه منحرف آزار رسون بچه بشناسنش وگرنه تا الان اوندوتا رو شیش راند به فاک داده بود
اروم و با بدبختی با به پاش وایساد و البته که نزدیک بود با کله بیوفته زمین ولی تونست خودش و نگه داده
جونگین اروم دست یونگی رو گرفت و سمت جیمین برد
وقتی یونگی روبه روی جیمین ایستاد
جونگین یونگی رو محکم هل داد و باعث شد یونگی روی جیمین بیوفته
.
.
.
.های کیوتای من
چطورید؟؟؟
حقیقتش میخواستم فردا تپ کنم ولی خو گفتم الان اپ کنم
نظرتون راجب این دوتا وروجک چیه؟😑😂💔
خوب
داریم به قسمت های مورد علاقم نزدیک میشیم😹🤷♀️
چندتا امتحانتون مونده؟من فقط فردا امتنحان زبان دارم و تمام
اینم یه پارت تقدیم بهتون
هرسوالی ازم دارید میتونید بپرسید اگه دوست داشتید
نظرتاتون راجب فیک و خیلی دوست دارم بدونم میدونید که خیلی خوشحال میشم میبینم یکی از فیکم خوشش اومده🥺❤😹
دیگه زیاد زر نمیزنم
دوستتون دارم
بای
YOU ARE READING
my Professor Bitch
Fanfiction_اوه فاک می گاد امکان نداره پسره کوچیکتر نگاهی به دوستش انداخت گفت +چرا وونهو واقعیت داره _یعنیواقعا اون بچه +اره اون توسط استادش به فاک رفته . . متوقف شده❌ چی میشه اگه پسر شیطون و بی اعصاب کلاس عاشق استادش بشه و برا به دست اوردنش هرکاری بکنه؟😏 ...