پارت بیست و هشت"موقعیت عذاب آور"

606 152 59
                                    


ا

ون روی منه)
(اون زیر منه )
این دوتا جمله همزمان توی ذهن  دوتا پسر که تا حلق توهم بودن رد شد
پسر کوچیکتر که احساس اب شدن داشت چون محض رضای فاک،دقیقا پایین تنش رو پایین تن یونگی بود و داشت زیر نگاه پسر بزرگتر آب میشد
کمی خودش و تکون داد که بره بالا تر که با برخور مستقیم پایین تنشون چشاش گرد شد و لپاش گل انداخت
البته که وضع یونگی بهتر از اون نبود
چون بشدت احساس میکرد که یه اتفاقایی داره توی شلوارش میوفتاد که واقعا الان جاش نبود:/
جونگین با خوشحالی اومد و چسب روی دهن جیمین رو جوری محکم کشید که صدای دادش تو خونه پیچید
جونگین:ببوشش(ببوسش)
جیمین:هن؟
جونگین:باتو نیشتم با مو شبزه هم ببوشش
(با تو نیستم با مو سبزه ام ببوسش)
یونگی:برو بچه برو تا روی سگم بالا نیومده
جونگین که اعصابش خورد شده بود چون دستورش و عمل نکردن موهای جیمین و گرفت و همزمان با اون یکی دست تپلش موهای یونگی رو گرفت و لباشون و متصل کرد البته از نظر خودش
چون برعکس اتفاق رخ داده بود
شوگابه جای اینکه لباش روی لبای جیمین باشه روی چونش بود:/
و جیمینم  لباش رو گونش بود:/
جوری بهم پیچیده بودند که حتی با قیچی و دندون هم باز نمیشدن😐
.
.
.
(در همین حال پدر جونگ کوک:/)
_نمیره توش خوب چه غلطی کنم؟
+یا بدو زنم بیاد و ببینه بدبخت شدم
_چیزی نیست که من هر روز این اتفاق توی خونم رخ میده
+میشه اینقدر چرت و پرت نگی و بیشتر فروش کنی
_خو فشار میدم نمیره توش
+جونگسو یکم بیشتر هل بده
_خو کصخول نمیره توش ای بر تو لعنت چطور تونستی واقعا در کابینت رو از جاش در بیاری؟
+اه خو  حواسم پیش بچه هام بوده نکنه پسرت بزنتشون؟
(نویسنده:..............)
_اها...ولی من باید دعا کنم بلایی سر جونگکوکم نیاد با این دو تا شیطونی که داری حالا ولش نمیدونم چرا زنت بچه هاتو پیش بچه من گزاشته:/
+دوسش دارن پسرت و ♡○♡
_اوکی اوکی من باید برم خونه توام کارت تموم شد بیا
+حله  مواظب خودت باش
_بوس بهت داداش(نویسنده:ودف:/؟)
جونگسو دستی تکون داد و کتش رو از روی مبل برداشت و از خونه خارج شد
سوار ماشینش شد و سمت خونش با سرعت رانندگی کرد
فقط خودش میدونست اون دوتا زلزله چیکارایی میتونن با پسرش بکنن
یادش میاد یه روزی اون دوتا بچه رو به جونگک کوک سپردن و وقتی برگشتن جونگکوک تا دوهفته بقل خودش و همسرش میخوابید و کلا فوبیای بچه گرفته بود😂
حدود ده دقیقه بعد از ماشینش پیاده شد و خداروشکر کرد که خونه خودش با خونه باجناقش زیاد دور نیست:/
در خ نه رو با کیلید باز کرد و وارد شد که با صحنه ای که دید چشاش گرد شد
یونگی روی جیمین بود(نویسنده:بابای جونگ کوک یجورایی عضوی از اکیپ خودشونه و همه رفیقای کوک و میشناسه🤤از این باباها لطفا) و حونگین داشت بهم میفشردشون:/(نویسنده:فک کنم‌جونگین یونمین شیپره جر)
و جی هوپ از زیر مبل دوتا دستاش و بهم گره زده بود و التماس کمک میکرد
از اون طرفم جونمین رو سر جونگ کوک تخم مرغ میشکست:/
و خوب جین ....
داشت....
گریه میکرد.....
خونشم که داغون شده بود
دست توی موهاش کشید و آب دهنش قورت داد و سمت ا ن دوتا وروجک رفت که جونمین سر متوجه شد و با جیغ خوشحالی سمت جونگسو رفت و بقلش کرد
خداروشکر کرد که حداقل این دختر کوچولو ازش خوشش میومد وگرنه مطعن بود سرنوشتش این این بدبختا میشد
جونمین:عمووو بیا باژ تونیم
جونگسو لبخندی زد و روی زانوهاش نشست تا هم قد جونمین بشه و ارم موهاش و ناز کردوگفت
_پرنسس میشه یکاری برای عموت بکنی؟
جونمین سر شو محکم و تند تکون داد و لبخندی زد
_اله هلچی باشه
جونگسو لبخندی زد و در گوش دختر بچه گفت
+برو بقیه رو آزاد کن منم در عوض میرم برات لباس السارو میخرم چطوره؟
ارم عقب کشید و با دیدن برق کور کننده ای که توی چشای دختر بچه دید نیشخندی زد
جونمین سری تکون داد و گفت:چشمممممم
جونمین با لبخندی گنده بدو بدو سمت داداشش رفت و موهاش و کشید و سمت اتاق برد (اینا به خودشونم رحم نمیکنن)
و این جونگسو بود که با خنده سمت پسرا میرفت تا بازشون کنه

.
.
.
قبل اینکه فوشم بدید بزارید بگم
چرا چندوقت نبودم:/
من کرونا گرفتم:/
شدیدم بود
و حتی نمیت نستم نفس بکشم:/
ولی الان خداروشکر بهترم:/
لطفا فوشم ندید هیقم
گناه دالم🥺
این پارتم به انوان عذر خواهی بپذیرید
و دادیم به جاهای قشنگ فیک میرسیم
:)))))
اها راجب فیک قبلی :/
راستش نیلو انصراف داد و گفت نمینویسه:/
ومنم گشاد بودم و ولش کردم
شاید بعد این فیک نوشتمش
حالا بزار این تموم شه:/
هی
تف
کاری ندارید
اها یه سم بزارید نشونتون بدم چقدر من همه جا به فکر شمام :/

به نظرتون خیلی شبیه استاد کیم نبود:/
شما:نه
من:اها:/
دوستتون دارم یه عالمه اندازه یه قابلمه😶💗
زرچان عاشقتونه:)
‌وای


my Professor BitchWhere stories live. Discover now