Tae:
نگاهی به خونه روبه رومونانداختم و زنگ و فشار دادم
تقریبا اندازه خونه ماست ولی خو یکم کوچیک تر،دکور طوسی داشت و به شدت دلباز و قشنگ بود
نامجون:اه تهیونگ چرا نمیان شونه هام درد گرفتهههجونگ کوک:شونت و ببوشم خوب میسه؟
نامجون با چشای ستاره ای بهش خیره شد و تقریبا نزدیک بود قش کنه که دستش و به میله ی کنارش گرفت و همینطور که اون پسر مو قهوه ای پر رنگ(بلوطیه احمق:/)رو دوشش بود ارومگفت
_این پسر اخر من و میکشه فدای لپات شممممممم نمیخواد گوگولی
اون پسره جونگ کوکم با یه اخم داشت من و نگاه میکرد که به شدت کیوت بود یهو داد زد وانگشت اشارش و سمت من گرفت
_توی عوشی کوشکش چلا داری زنگ تونه ی مال رو میژنی(توی عوضی کصکش چرا داری زنگ خونه ی ما رو میزنی)
با تعجب نگاش کردم مقل اینکه یادش رفته بود من کیم اینطوری حرف میزد
تا خواستم حرفی بزنم صدای باز شدن در اومد و یه زن و مرد به شدت جونو خوشگل بیروناومدن
(خیلیاتون شاید بشناسیدشون و اره این دوتا پدرومادر جونگ کوکن حالا بیخیال://فقط یکم مادر جونگ کوک رو پیرتر ببینید)
کاملا هنگ بودم
این دوتا واقعا پدرومادر اینبچه بودن؟
شاید سر راهی بوده اصلا
امکان نداره چقدر جوون هستن این دوتا وادفاک
مادر جونگ کوک که لباس صورتی گل گلی تنش بود اومد جلو و گفت
_ای وای جونگسو(اسمپدر کوکی) نگاه جونگ کوک دوباره مست کرده ای خداپدر جونگ کوکمکه فقط یه شلوار شطرنجی با یه رکابی سفید تنش بود اومد سمتمون و گفت
_من اخر میدونم این پسر مارو میکشه وای نگاه جین هم هست خدای من
همینجور داشتن حرف میزدن که نگاشون به ما خورد و مردی کهجونگسو اسمش بود اومد جلو و دستش و روی شونمگداشت و با لبخند مهربونی گفت
_او شرمنده پسرم شمارو تازه دیدم ممنون که پسرم و رسوندید خونه
لبخندی زدم و سری تکون دادم و گفتم
_نه کاری نکردم وضیفه بود
مامان جونگ کوک با دیدن من اومدن سمتم و گفت
_اوهکانگ اینقدر زر نزن بزار بیان خونه یکم استراحت کنن بفرمایید لطفا
با حرف خانم جعون تکخندی زدم و خواستم برمکه صدا جیغی رو شنیدم
+مامی ،ددی
نویسنده:
جونگ کوک این یوزپلنگ وحشی به سمت ننه و باباش یورش ردو بقلشون کرد
مادر کوک :بچه بچه از دست تو چیکار کنیم ؟صد دفعه گفتم مست نکن
کوک از بقلشون در اومد و گفت
+وقتی عاشقی و اون طلف دوشیت نداله بهتلین تال مشت تلدنه(وقتی عاشقی و اون طرف دوستت نداره بهترین کار مست کردنه)
و بدون در نظر گرفتن چشای گرد بقیه تلو تلو خوران به سمت خونه رفت
سورا(مادر کوک):اوم فککنم حال کوکی زیاد خوب نیست بفرمایید تو لطفا
و با دستش به طرف خونه راهنماییشون کرد
.
.
.
سورا:خیلی خیلی ممنونم این دوتا بچه رو اوردین خونه اوم و.....
تا خواست ادامه حرفش و بگه جین که رو کاناپه خوابیده بود بلند شد و جیغ زد
+تجاووووز شدههههههه به من تجاوز شدهههههه
و جونگسو که داشت از خنده میمرد اروم گفت
_کدوم از شما بهش تجاوز کردید هان؟
تهیونگ و نامجون نگاهی بهم کردن و باهم زدن زیر خنده
جین همینطور گیج نگاشون میکرد که بلند شد
همه از خنده دست کشیدن و به جین نگاه کردن
جین خیلی محکم و قوی انگار نه انگارکه هنوزم مسته سمت نامجون رفت و روبه روش وایساد
همه نفس هاشون و حبس کردند
نامجون ازپایین جین رو میدید که چطوری داره نگاش میکنه
سکوت...
سکوت........
سکوت....
سکوت بود تا اینکه جین شروع کرد بالا تنه خودش و لرزوندن و بلند بلند شعر خوندن
_شونه با زلفام،سرمه به چشمامممم،ماتیک رو لب هام،سرخاب رو لپام،برای شوهر شوهررر شوهرررر حالا شوهر شوهره شوهر بالشت پره شوهر
همه هنگکرده بودن که جونگسو هم اومد کنار جین وایساد و خودش و لرزون و ادامش و خوند
_شب زیر سره شوهر نازت میخره شوهرررر وای وای وای شوهررررر
جین:نگو ،نگو،
هردو:نگو دهنم آب افتاد دلم به تاب تاب افتاد
سورا که از خنده پخش زمین شده بود روبه تهیونگ و نامجون که هنگ نگاه میکردن گفت
_نگران نباشید...اینا همینطورین
تهیونگ سریع تکون داد و اروم خندید
ولی این نامجون بود که به کون جین زل زده بود:/
.
.
.
.
______________________یه پارت یهویی
سوپرایزززززز
اهاگایز یه پیشنهاد خفن براتون دارم
که پارت بعد میگم 😎
قراره یه تغیرایی تو فیک بدم که خواهید دید
سوال:۱_یجین تصادف بکنه بمیره
یا
۲_تهیونگ اینقدر بکنتش تا بمیره؟
😐
خوب بای
دوستتون دارم یه عالمه اندازه یه قابلمه💃
ΔΙΑΒΑΖΕΙΣ
my Professor Bitch
Fanfiction_اوه فاک می گاد امکان نداره پسره کوچیکتر نگاهی به دوستش انداخت گفت +چرا وونهو واقعیت داره _یعنیواقعا اون بچه +اره اون توسط استادش به فاک رفته . . متوقف شده❌ چی میشه اگه پسر شیطون و بی اعصاب کلاس عاشق استادش بشه و برا به دست اوردنش هرکاری بکنه؟😏 ...