⌊🦉نقــــــاب اول ~ چپتر⁴ 🦉⌉

765 310 454
                                    

اتاق زیر نور شمع بزرگی که اون رو از تاریکی مطلق نجات می‌داد، توی سکوت مدفون شده بود. از عصر گذشته بود و پرتوهای طلایی و درخشان خورشید، شیفت خودشون رو به آرومی با نور خفیف و نقره‌فام ماه عوض می‌کردند و پرده‌های کِبِره بسته‌ای که انگار از پارچه‌ی گونی سیب‌زمینی دوخته شده بود، شیشه‌های پنجره‌ی عریض و بلند رو از گزند خاک در امان نگه ‌می‌داشتند.

چیزی تا غروب آفتاب و به پایان رسیدن مهلتی که جونیور ریچی به افسر زیر دستش داده بود، نمونده بود و هر چقدر هوا تیرگی بیشتری به خودش می‌دید، استرس کارکنان اون ساختمون بیشتر می‌شد. جونیور ریچی رحم نداشت و وقتی می‌گفت کاری رو انجام میده، به هر قیمتی انجام می‌داد.

سکوت و خاموشی اتاق با ورود بازرس دورگه و کوبیده شدن در از بین رفت و با وجود اینکه کسی جز بازرس داخل اتاق نبود، فضای اونجا از گام‌های پر غیظ چانیول، سنگین شد. اوضاع پرونده خوب پیش نمی‌رفت. قاتل سر صحنه‌ی جرم از نقاشی یه جغد به عنوان امضاء استفاده کرده بود و جز دستمال پارچه‌ای طلا دوزی شده، مدرک دیگه‌ای از خودش به جا نذاشته بود. حالا تمام مقامات شهر تحت فشار آقای دلوکا، خواستار دستگیری بیون بکهیون و اعدامش در میدان شهر بودند تا سرگذشت این خواننده‌ی آسیایی، درس عبرتی برای سایر افراد آسیایی تبار این کشور بشه.

نمی‌تونست بیشتر از این در مقابل مقامات ایستادگی کنه و اگر امشب مدرکی از قاتل حقیقی پیدا نمی‌شد، بدن بی‌جون بیون بکهیون مثل عروسک پارچه‌ای با طنابی بر گردن، از دروازه‌ی شهر آویزون می‌شد. قاتل اومده بود تا بمونه. این رو امضاء منحصر به فردش می‌گفت.

پشت میز طویل و غول پیکرش که بی‌شباهت به کشتی نبود، نشست و از کشوی میزش جعبه‌ی چوبی و قفل شده‌ای بیرون کشید. کلید رو از غلاف کمربندش درآورد و به محض چرخوندن کلید درون قفل و باز کردن در جعبه، دستمالی که قاتل دور دهن آنا دلوکا بسته بود رو درآورد.

این دستمال پارچه‌ای، دستمالی ساده و قابل دسترس نبود و گذشته از این، کلمه‌ی منحصر به فردی روی اون دست‌دوزی شده بود. اون کلمه چیزی نبود جز Baron.A.

کلمه رو چندین بار زیر لب تکرار کرد و هم‌زمان که لب می‌گزید، به فکر فرو رفت. این دستمال بی‌شک متعلق به یک بارون بود. با فشردن چشم‌هاش و نزدیک کردن پلک‌هاش، چروک ریزی انتهای هر دو چشمش انداخت و هم‌زمان که ابروهاش رو از سر تمرکز به هم نزدیک می‌کرد زیر لب زمزمه کرد:

- بارون ا... بارون ا... کدوم بارون فلورانس اول اسمش با A شروع میشه؟

دستمال رو داخل جعبه انداخت و پشت پنجره ایستاد. لامپ‌های کوچکی که نوک تیرک چوبی نصب شده بودند به تاریکی اجازه‌ی بلعیدن خیابون‌ها رو نمی‌دادند و از این فاصله چانیول می‌تونست مردمی رو ببینه که بسرعت سمت خونه‌هاشون می‌رفتند.

⌊ 🦉 Abditory 🦉⌉Where stories live. Discover now