⌊🦉نقــــــاب اول ~ چپتر⁵ 🦉⌉

709 305 309
                                    

بوی رطوبت سیاه چال با بوی نامطبوع عرق کشاورز که در فاصله‌ی یک متریش آویزون شده بود، ترکیب می‌شد و تحمل شرایط رو براش سخت می‌کرد. پاهاش سست بود و درد بازوهاش به قدری کلافه‌اش کرده بود که احتمال می‌داد هر لحظه جفت دست‌هاش از بازو قطع بشن. نمی‌تونست تشخیص بده درد کمرش بخاطر ضربه‌های بی‌شماریه که این افسر بی‌رحمانه به شونه و کمرش زد یا درد خشکی بدنشه. منشاء درد هر چی که بود، کاش قطع می‌شد تا فرصت نفس کشیدن داشته باشه.

هیچ روزنه‌ای برای ورود نور یا هوا روی دیوار سیاه‌چال وجود نداشت و از اونجایی که هر ثانیه‌ی اینجا بودنش با درد و عذاب می‌گذشت، تشخیص اینکه چند وقته اینجا گیر افتاده کار سختی بود. سیاه‌چال دور سرش می‌چرخید و قطره‌های خون از دماغش روی زمین کثیف سیاه‌چال می‌چکید.

صد بار به سرش زد به همه‌چیز اعتراف کنه اما هر بار که یاد مجازات کارش، یعنی دزدیدن برده‌ی این کشاورز می‌افتاد، لب‌هاش به هم دوخته می‌شد و زبانش به سقف دهنش می‌چسبید. کاش می‌تونست یک‌بار دیگه اون موش آلوده رو ببینه تا پس‌گردنی محکمی به گردنش و یک لگد جانانه زیر باسنش بزنه.

اون کوچولوی عوضی، زیرکانه از شر هر دو اربابش خلاص شد و حالا که هر دوشون زنجیر به دست، از سقف آویزون شده بودند، با خیال آسوده توی شهر برای خودش می‌چرخید. چه نقشه‌ی هوشمندانه‌ای!

- اعتراف کن برده‌ی منو دزدیدی، بذار هر دومون از این عذاب خلاص بشیم.

نیم‌نگاهی به کشاورز انداخت و دوباره چشم‌هاش رو بست: «منصفانه‌تر اینه که تو اعتراف کنی سر من کلاه گذاشتی.»

چند لحظه مکث کرد و بلافاصله بعد از به خاطر آوردن کلاه سیلندری محبوبش که تو اتاق کشاورز جا مونده بود حرفش رو اصلاح کرد: «نه... بهتره بگی ازم کلاهبرداری کردی. این منطقی‌تره.»

چهره‌ی لوهان زمانی که بهش اطمینان می‌داد اگه از کشاورز شکایت کنه، می‌تونه قسر در بره جلوی چشمش اومد و آه بلندی از سر حسرت و پشیمانی کشید.

- یا نه. بهتره بگیم اون موش آلوده سر جفتمون کلاه گذاشت.

کشاورز به بدن خشکش حرکت داد که خیلی زود بخاطر این کار فریادش بلند شد. بدن هر دوشون خشک و دردناک شده بود و هر دو به خوبی می‌دونستند جونیور ریچی تا زبون باز کردن یکیشون، دست از این شکنجه برنمی‌داره. شهرتِ بی‌رحمی و استبداد حرومزاده‌ی دورگه تمام شهر رو برداشته بود.

- تو که دو و نیم برابر پولی که برای خرید اون برده دادی رو ازم گرفتی. زبون باز کن و بگو ازم کلاهبرداری کردی تا جفتمون خشک نشدیم.

- قرار بود یه شب رو باهاش بگذرونی نه اینکه فراریش بدی. تو باید اعتراف کنی ازم دزدی کردی. جدا از این مسئله، قفل پنجره‌ی اتاق رو هم نابود کردی و باید بابتش بهم خسارت بدی.

⌊ 🦉 Abditory 🦉⌉Where stories live. Discover now