اعتراف گرفتن از سه مرد قدرتمند شهر کار آسونی نبود، به همین دلیل چانیول برای تحقیق روی این پرونده معطلشون نموند و تحقیقات رو از خدمتکارها و بردههای این سه مرد شروع کرد، تا در نهایت به یک نقطهی مشترک بین این افراد رسید؛ شکارگاه.
دلوکا، آگارتا و رئیس شهربانی به گفتهی نزدیکانشون گاهی برای شکار به شکارگاه شخصی آقای دلوکا میرفتند اما کسی هرگز ندیده بود که این اشخاص با شکار به خونه برگردند. چانیول به محض کنار هم قرار دادن قطعههای جور واجور سرنخها و نقاط مشترک بین این اشخاص، اعتراف و شهادتنامهی خدمتکار و بردههاشون رو ثبت کرد و داخل کشوی قفلدار قرار داد و در حالی که یک گروه بزرگ از سربازان سوار بر اسب رو با خودش همراه کرده بود سمت شکارگاه تاخت.
شکارگاه، بیرون شهر و توی یه منطقهی بینام و نشون بود که دور تا دورش با حصارهای آهنی بلند بسته شده بود و یه دروازهی بزرگ این سمت حصار رو به سمت دیگه مربوط میکرد. بیشتر شبیه این بنظر میرسید که کسی جنگل رو خودسرانه مرزبندی کرده. با اشارهی سر به سرباز دستور شکستن قفل بزرگی رو داد که به در آهنی زده بودند و قبل از اینکه سرباز در رو کامل باز کنه افسار الیور رو تاب داد و با شتاب وارد شکارگاه شد.
صدای برخورد سم اسب به زمین، محیط رو پر کرد و در عرض چند ثانیه عمارت چوبی وسط شکارگاه توسط افراد سوار بر اسب محاصره شد. چند متر جلوتر از کلبه، زیر سایهبان پارچهای که از چهار گوشهاش زنگوله آویزون شده بود یه مبل بزرگ دو نفره وسط دو مبل تک نفره قرار داشت و مقابلش میز چوبی بزرگی بود که یه لکهی کهنه و بزرگ خون وسطش به چشم میخورد. چانیول در حالی که چشم میچرخوند، با اشارهی سر سربازها رو سمت کلبه فرستاد و از اسب پایین پرید.
صدای خشخش برگ زیر پوتینهاش دیگه حس دلانگیز همیشگی رو بهش منتقل نمیکرد و اطراف خونه بوی تند آهک و تعفن میداد. از پنج پلهی کوتاه جلوی ایوان بالا رفت و در حالی که شلاق توی دستش رو از این دست به دست دیگه میداد وارد شد. اولین چیزی که به محض ورود به خونه توجهش رو جلب میکرد سر بریدهی گوزنی بود که بالای شومینه نصبش کرده بودند و بوی تند مواد نگهدارندهای که برای جلوگیری از تعفن گوشت حیوانات بهشون زده بودند.
دور شومینه چند ردیف مبل به صورت گرد چیده شده بود و یه میز با دو صندلی گوشهی سمت راست کلبه دیده میشد که روی اون در کنار گلدون شیشهای خالی از گل، یه چاقوی آلوده به خون به چشم میخورد. چاقو رو لای دستمال سفید تمیز پیچید و دست یکی از سربازهای مورد اعتمادش سپرد تا به عنوان مدرک ضمیمهی پرونده کنه. تا اینجا هیچ چیز عجیبی دیده نمیشد، یه شکارگاه بود درست مثل شکارگاه پدر خودش اما قطعا باید یه نکتهی مشکوک اینجا پیدا میشد. امکان نداشت مکانی که این سه نفر رو توی خودش جمع میکنه یه مکان عادی باشه.
YOU ARE READING
⌊ 🦉 Abditory 🦉⌉
Romanceاز سر گیری آپ، بعد از اتمام انیگما.🥀 جونیور، اشرافزادهی دورگهی ایتالیایی_کرهای درگیر پروندهی قتل دختری جوان تو پشت صحنهی سالن اپرا میشه و طی این جریان به بیون بکهیون خوانندهی اپرای آسیایی تبار برمیخوره. پسر خوشچهره و خودپسندی که تو ترقوهها...