همهمهی اشرافزادگانی که در طبقهی بالایی سرسرا، حلقههای دو الی هفت نفره تشکیل داده بودند اجازهی به گوش رسیدن موسیقی گوشنوازی که در حال نواخته شدن بود رو نمیداد. پارافین شمعهایی که داخل شمعدانیهای هفت شیار میسوختند به نیمه رسیده بود و هر چقدر به انتهای شب نزدیکتر میشدند خمیدگی شانهی نوازندهها بیشتر و انگیزهشون برای نواختن کمتر میشد. هر چند که مهمانها به درجهای از مستی رسیده بودند که نه بوی پارافین ذوبشده براشون اهمیتی داشت و نه ناکوک بودن ساز نوازندهها.
بکهیون تنها و دور از حلقهی اشرافزادهها نزدیک پردهی بزرگ زرشکی ایستاده بود و در حالی که با لبخند محو بانسوک عزیزش رو زیرنظر داشت که در کنار خواهر جونیور ریچی گرم حرف زدن و خندیدن بود، از شراب خوشطعم داخل جام مینوشید. به نظر میرسید برخلاف خودش، به خواهرش خوش میگذره. انگشت اشارهاش رو لبهی جام شراب کشید و با وجود اینکه حضور جونیور ریچی رو کنار خودش حس کرد چشمهاش رو روی لبخند خواهرش ثابت نگهداشت تا مردمکهای گریزانش روی صورت اصلاح شده و براق رئیس جدید شهربانی سر نخوره.
-خواهر زیبایی داری.
انتهای لبش آهسته سمت بالا رفت و همینطور که جام شرابش رو سمت دهنش میبرد زمزمه کرد:
-میدونم.
برای تنها وارث خاندان ریچی همه چیز اضطرابآور بود. شمعی که درون شمعدان میسوخت با هر قطره اشکی که میریخت بهش یادآوری میکرد چیزی تا پایان مهمانی و رفتن خوانندهی اپرا نمونده. باید چیکار میکرد؟ گیج و گمراه بود، یه مقدار دستپاچه و کمی مضطرب اما در ظاهر چیزی نشون نمیداد. نیمقدم به بکهیون نزدیکتر شد و خیره به نیمرخ بینقصش گفت:
-انتظار داشتم امشب زیر درخت سیب ببینمت نه وسط کاخ ریچی.
گوشهی لب بکهیون موذیانه بالا رفت: «چه کاری جز شرکت توی این ضیافت میتونستم انجام بدم وقتی ارباب کاخ ریچی شخصاً برام درشکه فرستاده بود.»
چانیول کمی از شراب داخل جام چشید. زیباتر از انحنای گردن و ترقوههای این مرد، انحنای لبخند یکطرفهای بود که کنج لبش رو بالا میبرد. خط باریک و صورتی لبهاش که از خیسی شراب براق شده بود وسوسهانگیزتر از مایع درون جام به نظر میرسید. نوشیدن شراب از بین لبهای بکهیون چه طعمی داشت؟ احساس گرمایی که زیر پوستش میکرد از شراب بود یا انحنای لب بکهیون؟ نفسش رو آهسته بیرون فرستاد و زیر لب نجوا کرد:
-چه حیف. پس اگه درشکه نمیفرستادم امشب شاهد یه اعتراف عاشقانهی غیرمستقیم از جانبت بودم.
در نهایت افتخار نگاه بکهیون نصیبش شد. بکهیون نیمنگاه گذرایی به چهرهاش کرد و همینطور که بالاتنههاشون رو به هم نزدیک میکرد، روی شانهاش دست گذاشت و کنار گوشش زمزمه کرد:
YOU ARE READING
⌊ 🦉 Abditory 🦉⌉
Romanceاز سر گیری آپ، بعد از اتمام انیگما.🥀 جونیور، اشرافزادهی دورگهی ایتالیایی_کرهای درگیر پروندهی قتل دختری جوان تو پشت صحنهی سالن اپرا میشه و طی این جریان به بیون بکهیون خوانندهی اپرای آسیایی تبار برمیخوره. پسر خوشچهره و خودپسندی که تو ترقوهها...