⌊🦉نقــــــاب اول ~ چپتر⁶ 🦉⌉

954 322 325
                                    

صدای شیهه‌ی اسب‌های درشکه‌کشی که پشت به پشت هم، مقابل در کاخ بارون آگارتا صف کشیده بودند، به صدای موسیقی گوش‌نوازی که درون ساختمان نواخته می‌شد، اجازه‌ی شنیده شدن نمی‌داد. تشخیص چهره‌ها از پشت ماسک‌های متفاوتی که به چهره داشتند کار سختی بود؛ مخصوصاً درمورد زن‌ها که همگی پیراهن‌های پر چین و رنگارنگ پوشیده بودند.

قبل پیاده شدن از درشکه، دستمال گردن سفیدش رو مرتب کرد و دکمه‌های کت صدفی رنگش رو بست. به محض اینکه درشکه‌چی در رو براش باز کرد، از درشکه بیرون اومد و دست راستش رو سمت خواهرش گرفت تا بهش کمک کنه از درشکه پیاده بشه. اول به ماتیلدا توی پیاده شدن از درشکه کمک کرد، بعد دست آلیس رو گرفت و با دست دیگرش انتهای دامنش رو بلند کرد تا شاید این‌طوری غرغرهای زیر لبی آلیس درمورد دست و پا گیر بودن لباسش آروم بگیره.

بین ماتیلدا و آلیس ایستاد و خواهرهاش، بازوش رو گرفتند و تا داخل ساختمان همراهیش کردند. شمع‌های کوتاه و بلند سفید توی لوستر بزرگی که از سقف آویزون بود، می‌سوخت و بوی سوختن پارافین آمیخته به عطرهای روغنی مختلف به مشام می‌رسید.

در بخش شمالی سالن، افراد مسن در کنار همسرانشون گرم گفتگو و نوشیدن شراب بودند و دختر و پسرهای جوون با شور و نشاط وسط سالن می‌رقصیدند. ماتیلدا نقاب سرمه‌ای رنگی که دو پر طلایی به گوشه‌ی سمت چپش چسبیده بود رو از جلوی چشمش کنار زد و زیر لب زمزمه کرد:

- چه باشکوه!

چشم‌غره‌ی غلیظ و پر حرصی که آلیس به خواهر بزرگ‌ترش داد، حتی از پشت نقاب هم واضح بود: «یه مهمانی کسل کننده با افراد کسل‌ کننده‌تر.»

با اتمام حرفش از سینی‌ای که پسر جوان پیشخدمت حمل می‌کرد، جام شراب رو برداشت و لبش رو با مایع خوش‌رنگ درون جام کریستالی تَر کرد.

- خب. حداقل نوشیدنی‌های خوبی داره.

ماتیلدا توجهی به حرف خواهرش نکرد و با آرنج به پهلوی چانیول سقلمه زد: «اینجا نمون. سالن پر از دختر نجیب و اشراف‌زاده‌ست. برو و خوش بگذرون.»

طبق انتظاری که چانیول داشت، آلیس در مقابل حرف خواهر بزرگ‌ترشون ساکت نموند. چشم چرخوند و زیر لب غر زد.

- آره برو با یکی از همین نجیب‌زاده‌های نچسب گرم بگیر و بابا رو خوشحال کن.

آلیس بعد از به زبون آوردن حرف نیش و کنایه‌دارش، تمام مایع درون جام رو یک نفس سر کشید و مثل مردهای چاقی که توی می‌خانه‌ها آبجو می‌نوشیدند، صدای کخ مانندی از خودش تولید کرد، که همین کار برای ترش‌ کردن ماتیلدا و گره خوردن ابروهاش کافی بود.

- آلیس! ازت می‌خوام امشب رفتار مناسبی از خودت نشون بدی وگرنه به پدر می‌گم روزها با لباس پسرونه میری اسب سواری و توی جنگل تمرین تیراندازی می‌کنی. متین و باوقار باش دختر، درست جوری که لایق یه دوک‌زاده‌ست.

⌊ 🦉 Abditory 🦉⌉Where stories live. Discover now