زمان: نامعلومزمختی طناب دور دستش باعث زخم شدنشون شده بود و جونگکوک هنوز در تلاش برای ازاد کردن و در اوردن دستش از بین اون طناب بود.
طناب بژ رنگ از دور سینهش به پشت رفته بود و بعد از دو دور بستن بدن جونگکوک به صندلی، در اخر به طور ماهرانه ایی دور مچش بسته شده بود و پاهاش هم به پایه ها بسته شده بود.نفسش رو بیرون داد و متوجه شد هوا اونجا خیلی سرده، زخم های دور مچش میسوخت و پاهاش درد گرفته بود. زخم ها و کبودی های روی بدنش هم درد میکرد و جونگکوک میتونست رد خشک شدهی خون رو روی گونهش حس بکنه.
نگاهش رو به اطراف داد تا بتونه چیز تیزی پیدا کنه. اونجا تاریک بود و شکسته های نور ماه از پنجره وارد اتاق میشد و اونجا بوی نم و خاک میداد.
دور تا دور اونجا پر بود از چیزهای غیر قابل استفاده، شکسته و اهن پاره ها و جونگکوک دقیقا وسط اون انباری وسیع و بزرگ روی صندلی بسته شده بود.
ابدهنش رو قورت داد و دیگه تلاشی برای باز کردن خودش نکرد، از کی اینطوری بسته شده بود؟
دست راستش رو به مچ دست چپش نزدیک کرد و ساعتش رو لمس کرد، نامجون همیشه تاکید زیادی روی پوشیدن ساعتی که براش سفارش داده بود داشت و جونگکوک میدونست چیزی اون وسط باید برای کمک کردن بهش باشه.
دستش رو دو طرف ساعت کشید، دنبال یک برامدگی و یا فرو رفتنگی بود."شت"
انگشتش زخم شده بود و بخاطر تیغهی کوچیک کنار ساعت بود. بی توجه به زخم کوچیک رو انگشتش سعی کرد ساعتش رو در بیاره.
همزمان با باز شدن ساعت از دور مچش در انباری باز شد و حجم زیادی از نور ماشین ها به چشم های به تاریکی عادت کردهی جونگکوک خورد.
چشمش درد گرفته بود و با اون حجم از نور نمیتونست به درستی اطرافش رو ببینه. هنوز در تلاش برای باز کردن طناب از دور دستش بود، اون تیغهی کوچیک نمیتونست اون طناب بزرگ رو زود پاره کنه. زمان میبرد و تنها چیزی که جونگکوک نداشت زمان بود."نمیدونی چقدر خوشحالم که تورو در این وضع میبینم، به دور از قدرت نامجون و شکارچی وحشیش، زیادی خواستنی شدی الان"
▪︎▪︎▪︎
June 28
خیره به نقشهی عمارت چان در حال نوشیدن از قهوهش بود، ساعت از نیمه شب گذشته بود و جونگکوک هنوز در حال گشتن یک جای خیلی توی چشم و عادی بود.
خمیازه ایی کشید و هوفی کشید، اونقدری خسته بود که دیگه قهوه هم اثر نمیکرد."بخواب"
به تهیونگ که تازه داخل اتاقش شده بود خیره شد و چشم هاشو مالید.
"هنوز پیداش نکردم"
"شاید چون اونجا نیست"
تهیونگ سیگاری دستش داد و براش روشن کرد، نقشه رو از جلوش جمع کرد و لپتاپی که توی دستش بود رو جلوی چشم جونگکوک گذاشت. روی صفحهی لپتاپ تصاویری از قسمت های مختلف عمارت بود، زاویه های مختلف از یک نقطه و وسایل همه چی اونجا نشون داده شده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/302842127-288-k752043.jpg)
YOU ARE READING
Nyctophilia
Fanfictionنیکتوفیلیا: پیدا کردن حس آرامش در تاریکی و شب اونموقع تهیونگ براش فقط مردی خشک و قاتل بود که همکار هم محسوب میشدن اما به مرور زمان فهمید نه بلکه تهیونگ همکاری نداره، بلکه تهیونگ حتی براش به معنی یک همکار نیست. اون مرد بیشتر از یک همکار و یک قاتل خش...