▪︎11. All i want?▪︎

359 78 95
                                    


تمام چیزی که من میخوام؟

تهیونگ و آرامش.

شاید کمی مسخره و خنده دار باشه اما تمام ارزوی من تهیونگه و ارامش. زیاد همه چیز رمانتیک میشه؟ نمیدونم، دلم میخواست تهیونگ عاشقم باشه و باهم میرفتیم خونه‌ی چان، اونجا میتونستیم وقت بگذرونیم.

یکم خنده دار و بچه گونه‌ست، حالا که میبینم من هیچوقت ارزوی انچنانی نداشتم، همیشه در سردرگمی و ندونستن به سر میبردم. حتی الان هم نمیدونم دارم چطور زندگیمو میگذرونم. حتی فرصت عاشقی هم ندارم.
تهیونگ؟

درسته اون یکی از بزرگترین خواسته هامه، عاشقانه ترین خواسته‌م تابه‌حال. اغوشش رو میخوام، حرکت لبهاش روی لبهام و ارامش دستهاش.
باور کنین تهیونگ زیباترین و پر ارامش ترین فردیه که من در طول بیست و سه سال زندگیم دیدم.

اون چشم ها وقتی خیره میشه، اون صدا وقتی حرف میزنه و من گاهی به واژه ها بخاطرش حسودی میکنم. باور کنین گاهی ناتوان میشم، وقتی قد بلندش رو توی اون لباس های سیاه میبینم و موهای فر کاملا سیاهش و از زیر اون موها وقتی بهم خیره میشه. حتی زمانی که تفنگ دستش میگیره و لکه های خون روی صورتش، زیبا نیست؟

▪︎▪︎▪︎

حقیقتی که وجود داشت کاملا ترسناک و براش غیر قابل باور بود‌. مریض زیر دستش مرده بود. نمیدونست باید توی این وضعیت چیکار کنه پس فقط با دستکش های خونیش روی صورتش کشید و اهی کشید.

"دکتر، ما از دستش دادیم، علائم حیاطی دیده نمیشه"

سرش رو به ارومی تکون داد و اخمی کرد، حالت تهوع گرفته بود و یاد مردی که پشت در، منتظر سبز شدن چراغ تابلوست، افتاد. کسی که با التماس دستش رو بین دستهاش گرفته بود و میگفت که نجاتش بده.

"لعنت بهت، لعنت بهت"

▪︎▪︎▪︎

با انگشت هاش چشماشو فشار داد و به روبرو خیره شد. یونگی در حال راه رفتن در طول اتاق بود و هر چند دقیقه یک بار اه میکشید.

"چطوره که عادات برادرت رو بلد نیستی، چرا متوجه نشدی"

تهیونگ اخم کرد و جونگکوک شرمنده سرش رو پایین انداخت، نامجون اروم بود و در ارامش ظاهریش در حال نوشیدن از لیوان مشروبش بود. جین ترجیح داده بود خودش رو از بحث دور کنه و اونور هال در حال پاک کردن تفنگ کوچیکی که همیشه توی جیبشه، بود.

جونگکوک خودش رو مقصر نمیدونست اما از اونجایی که ماموریت اون بود، احساس سرخوردگی توی مسئولیتش میکرد. حس بدرد نخوری و مزخرفی داشت.

دست تهیونگ روی پاش گذاشته شد و چشم های جونگکوک روی چشم هاش تهیونگ ثابت موند. ارامش گرمای دست تهیونگ و چشمهاش که بهش اطمینان میداد چیزی نشده باعث میشد بغض کنه.

NyctophiliaWhere stories live. Discover now