▪︎17. In pain▪︎

351 66 122
                                    


"خوشحالم که تصمیم گرفتی رو اعصابم بری"

با صدای خشدارش رو به مرد زمزمه کرد و چاقوی ضامندارش رو زیر چشم های مرد گرفت.
اعصابش خط خطی بود، خبری که صبح دیده بود و حالا مردی که سکوت پیشه گرفته بود بیشتر به اعصابش چنگ مینداختن و تهیونگ میخواست عصبانیتش رو روی اجزای صورت و بدن مرد روبروش خالی کنه، کارش همین بود، شکنجه کن تا بدست بیاری.

نفس های مرد لرزون و ترسیده، نصفه بیرون میومد و تهیونگ حتی اهمیتی به این نمیداد که چقدر گرمای اون نفس ها روی مچ دستش منزجر کنندست‌.

"ادم تا درد نکشه نمیفهمه چقدر تحملش رو داره، اینطور نیست یانگ؟"

خیلی نرم و اروم نوک چاقو رو توی چشم مرد فرو کرد و خون روی صورتش پاشید، صدای مرد توی پارچه ایی که دور دهنش بسته شده بود، خفه شد و تهیونگ با ارامش چشم هاشو بست.

"پاچه‌خوار پارک، چقدر تحقیر امیز، تو حتی برای خودت کسی هم نیستی این بین"

پارچه رو از دور دهن مرد باز کرد و بخاطر یهویی بودن صدای فریاد صورتش رو جمع کرد و عقب کشید. دستش رو روی صورت مرد گذاشت و لپ هاشو بهم فشرد و با عصبانیت اونو سمت خودش کشید.

"کاری نکن بی توجه به گرفتن اون اطلاعات کوفتی چاقومو توی حلقت فرو کنم"

اخم داشت، از بین دندون های چفت شده‌ش زمزمه کرد و مرد ناچار صداش رو خفه کرد. گرچند این به معنای پایان کار تهیونگ نبود.

"خب، من هنوز منتظر حرف زدنتم یانگ"

کیفش رو خالی کرد و از روی زمین چکشی رو برداشت و به چشم خونی و زخم باز مرد نگاه کرد.

"من چی...زی نمی...دونم"

"اه بازم این حرف تکراری"

شاید اگه بهش میگفتن جونگکوک حالش خوبه با صبوری تمام کارهاشو انجام میداد و حتی تا شب منتظر میموند تا یانگ دهن باز کنه و چیزی که میخواد رو بهش بگه اما نه تهیونگ حوصله داشت و نه خبری مبنی بر خوب بودن جونگکوک گرفته بود.

سوزنی رو از توی بسته‌ش بیرون کشید و زیر فندک روشنش گرفت. به دقت سر سوزن رو داغ کرد و بعد سمت یانگ خم شد و سوزن رو روی سینه‌ی برهنه‌ی مرد فرو برد.

"من هنوز منتظرم"

و دومی رو پایین سوراخ اولی گذاشت. سومی تازه با پوست یانگ برخورد کرد که صدای لرزون و دردناک یانگ به گوش تهیونگ رسید و باعث شد عقب بکشه.

"می...میگم بهت...میگم"

"بهتره کامل باشه چون هنوز T من کامل نشده"

▪︎▪︎▪︎

جونگکوک توی سلول فردی نشسته بود و به دیوار میخندید، حقیقتا اونقدر خنده دار بود همه چیز که اصلا نخواد توجهی به این بکنه که الان توی سلول فردیه و تمام وسایل رو گرفتن. اه تفنگ و چاقو های عزیزش...

NyctophiliaWhere stories live. Discover now