▪︎9. One more time▪︎

373 75 67
                                    


شام‌شون در سکوت خورده میشد، جونگکوک متوجه شده بود نامجون زیادی توی فکره و جین داره با استرس پوست لبش رو میکنه، چی باعث شده بود انقدر همه توی جو عجیب و طاقت فرسایی باشن؟ تهیونگ زیر چشمی به یونگی نگاه میکرد و یونگی با لذت داشت از غذاش لذت میبرد.

"اینجا چیکار میکنی؟"

"تهیونگ"

جین با نگرانی زمزمه کرد و تهیونگ اخم کرد، یونگی بعد از تظاهر به پاک کردن دور دهنش با دستمال سفید روی میز، لبخندی زد و جام شرابش رو بالا گرفت و ازش نوشید، همچنان خونسرد بود. جونگکوک دستش رو روی دست تهیونگ گذاشت و وقتی توجهش رو گرفت، سرش رو به دو طرف تکون داد. هر چی بود نمیخواست شاهد یه دعوا وسط شام باشه.

"بعد از شام درموردش حرف میزنیم"

نامجون با جدیت گفت و یونگی پیروزمندانه نیشخندی زد. یونگی وقتی برای اخرین بار تهیونگ رو دیده بود، تهیونگ هنوز پسر تازه واردی بود که به شدت برای نامجون مهم بود، اون هنوز در حال یادگیری بود، خشم، عصبانیت و تنفر توی چشم ها و تمام حرکاتش مشخص بود و یونگی رو یاد خودش مینداخت.

تهیونگ فشار ارومی به دست جونگکوک وارد کرد و از پشت میز بلند شد. نمیتونست این جو رو تحمل کنه، احساس خفگی میکرد.

ویولا با بازیگوشی داشت با اسباب بازی قدیمیش بازی میکرد. صدای خش خش کشیدن ناخناش روی عروسک پولیشی باعث میشد جونگکوک لبخند بزنه، با اینکه نمیدونست مشکل تهیونگ از کجاست، سعی کرد اون رو تنها بذاره.

"خوشحالم که میبینمت جونگکوک، درموردت خیلی شنیده بودم"

▪︎▪︎▪︎

لباسش رو با لباس بیرونی عوض کرد و از اتاق بیرون رفت، عصبی، ناراحت و پر بود از تنفر. بی توجه به صدا زدن های بقیه از عمارت خارج شد و به پیاده روی پرداخت.

نخ سیگاری برای خودش روشن کرد و دست داخل جیبش کرد، جاده تاریک بود و چراغ های روشن اونجارو نارنجی کرده بود، باد گرم و ملایمی میوزید، صدای برخورد برگ ها بخاطر باد و هدایت شدن دود سیگارش توسط باد بهش ارامش میداد.

مدتی از پیاده رویش میگذشت. جاده بخاطر دیروقت بودن کاملا خالی بود. صدای جیرجیرک ها سکوت رو میشکستن و بالاخره تهیونگ میتونست بدون اینکه الودگی هوا جلوی چشمشو بگیره ستاره ها و ماه رو به وضوح ببینه.

چراغ سوپرمارکت شبانه روزی روشن بود و تهیونگ تصمیم گرفت قبل از برگشتن چیزی بنوشه و دم بگیره.
داخل سوپرمارکت شد و به پسر جوان پشت پیشخوان توجهی نکرد، سمت یخچال رفت و بعد از گرفتن شیشه‌ی سوجو و حساب کردنش، همونجا جلوی سوپرمارکت، روی صندلی نشست و دوباره سیگاری روشن کرد. تاریکی شب لذت بخش بود، پر بود از ارامش و تهیونگ دیگه احساس خشم نمیکرد. تمام افکارش حالا خاموش بودند و تهیونگ اروم بود.

NyctophiliaTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon