▪︎18. Don't cry▪︎

333 64 113
                                    


تهیونگ میدونست اون پسر رو دوست داره، عاشق نه، دوستش داره. دوست داشتن خیلی با عاشق بودن فرق داشت و حتی به نظر تهیونگ قشنگ تر از عشق هم بود.

وقتی جونگکوک توی اغوشش فرو رفت تهیونگ فقط تونست یک جمله بگه، دلم برات تنگ شده بود. یک جمله ایی که هردوشون رو برای لحظاتی توی شک برد و بعد اروم جلوی لباسش کمی خیس شد. جونگکوک داشت گریه میکرد.

دستهاشو دور بدن جونگکوک حلقه کرد و حس کرد بالاخره ارامش گرفته. چشم هاش رو به سیاهی بست و داخل یک سیاهی دیگه غرق شد، یک تاریکی ارامش بخش.

انگشت های جونگکوکی که به پشت لباسش چنگ انداخته بود ناگهان سست باز شدن و جونگکوک بی حال و چشم بسته توی اغوش تهیونگ موند. اون قبل از بیهوش شدن تمام سعیش رو کرد از اغوش، عطر و ذره احساسات تهیونگ لذت ببره.

▪︎▪︎▪︎

"نمیفهمم توی این پنج روز چه بلایی سر خودش اورده، این دومین سرمیه که میزنم و امیدوارم بعدا فشارش به حالت نرمال برگرده یا حداقل اب بدنش تامین بشه. باید خوشحال بود که همینجا انرژیش ته کشید، اگه جایی وسط خیابون توی ماشین بود هیچکس نمیفهمید و هومم..."

جیمین زیر لب خطاب به همشون غر زد و متوجه نشد چقدر افراد حاظر توی اتاق رو ترسونده. بعد از یه بار دیگه چک کردن سرم جونگکوک وسایلش رو جمع کرد و سمتشون برگشت.

"کی اینجا میمونه؟ سرم تموم شد صدام بزنین"

تهیونگ هومی کشید و جیمین از اتاق خارج شد. نامجون کنار در به دیوار تکیه داده بود و توی فکر بود، جین روی صندلی نشسته بود و تهیونگ هم کنار جونگکوک روی تخت. نصفه شب بود و ظاهرا وسط شیفت جیمین بهش زنگ زدن و اون مجبور شده بود از بیمارستان بیرون بزنه.

هیچکس انتظار اومدن جونگکوک رو نداشت، همونطور که انتظار رفتنش رو نداشتن و الان تهیونگ حس میکرد خیالش راحته و بعد از بهوش اومدن جونگکوک میتونه به ارومی کنارش بخوابه.

"چطور ازادش کردن؟"

جین اروم، با تردید و نگرانی پرسید و به چشم های بسته جونگکوک که داد میزد این چند روز اصلا درست نخوابیده خیره شد.
جین درست حدس میزد، جونگکوک اصلا درست نخوابیده بود، چشمهاش پف داشت و زیرشون کبود شده بود.

"ظاهرا لی یه کاری کرده، تا بهوش نیاد نمیفهمیم پس بیاین بریم بیرون"

نامجون گفت و جین با تکون دادن سرش اونو تائید کرد، دست نامجون دور کمرش حلقه شد و دوتایی از اتاق بیرون رفتن و تهیونگ اونجا موند. منتظر طلوع بود تا بتونه بره خونه‌ی چان و اون هارد لعنتی که بخاطرش جونگکوک اینهمه دردسر کشیده بود رو بگیره.

تهیونگ فقط کنجکاو بود، با اینکه نامجون تمام اطلاعات جونگکوک رو بهش داده بود و اختیار جونگکوک هم دست تهیونگ بود، بازهم کنجکاو بود، راجب به پدرش که اسمش خیلی اشنا بود، راجب به گذشته و رابطه‌ی دقیقش با چان و اون مرد که میشد شوهر مادر جونگکوک.

NyctophiliaWhere stories live. Discover now