▪︎24. Resistance▪︎

310 65 107
                                    


زمختی طناب دور دستش باعث زخم شدنشون شده بود و جونگکوک هنوز در تلاش برای ازاد کردن و در اوردن دستش از بین اون طناب بود.

طناب بژ رنگ از دور سینه‌ش به پشت رفته بود و بعد از دو دور بستن بدن جونگکوک به صندلی، در اخر به طور ماهرانه ایی دور مچش بسته شده بود و پاهاش هم به پایه ها بسته شده بود.

نفسش رو بیرون داد و متوجه شد هوا اونجا خیلی سرده، زخم های دور مچش میسوخت و پاهاش درد گرفته بود. زخم ها و کبودی های روی بدنش هم درد میکرد و جونگکوک میتونست رد خشک شده‌ی خون رو روی گونه‌ش حس بکنه.

نگاهش رو به اطراف داد تا بتونه چیز تیزی پیدا کنه. اونجا تاریک بود و شکسته های نور ماه از پنجره وارد اتاق میشد و اونجا بوی نم و خاک میداد.

دور تا دور اونجا پر بود از چیزهای غیر قابل استفاده، شکسته و اهن پاره ها و جونگکوک دقیقا وسط اون انباری وسیع و بزرگ روی صندلی بسته شده بود.

ابدهنش رو قورت داد و دیگه تلاشی برای باز کردن خودش نکرد، از کی اینطوری بسته شده بود؟

دست راستش رو به مچ دست چپش نزدیک کرد و ساعتش رو لمس کرد، نامجون همیشه تاکید زیادی روی پوشیدن ساعتی که براش سفارش داده بود داشت و جونگکوک میدونست چیزی اون وسط باید برای کمک کردن بهش باشه.
دستش رو دو طرف ساعت کشید، دنبال یک برامدگی و یا فرو رفتنگی بود.

"شت"

انگشتش زخم شده بود و بخاطر تیغه‌ی کوچیک کنار ساعت بود. بی توجه به زخم کوچیک رو انگشتش سعی کرد ساعتش رو در بیاره.

همزمان با باز شدن ساعت از دور مچش در انباری باز شد و حجم زیادی از نور ماشین ها به چشم های به تاریکی عادت کرده‌ی جونگکوک خورد.
چشمش درد گرفته بود و با اون حجم از نور نمیتونست به درستی اطرافش رو ببینه. هنوز در تلاش برای باز کردن طناب از دور دستش بود، اون تیغه‌ی کوچیک نمیتونست اون طناب بزرگ رو زود پاره کنه. زمان میبرد و تنها چیزی که جونگکوک نداشت زمان بود.

"نمیدونی چقدر خوشحالم که تورو در این وضع میبینم، به دور از قدرت نامجون و شکارچی وحشیش، زیادی خواستنی شدی الان"

به پارک خیره شد و اخم کرد، اون تیغ کوچیک هنوز در حال زور زدن برای پاره کردن اون طناب بود و جونگکوک نمیدونست تا اون موقع قراره چه بلایی سرش بیاد.

"پس تو بودی، فلیکس کجاست؟"

میدونست حتما پارک برای اینکه اون رو گیر بیاره از فلیکس استفاده کرده اما نمیدونست الان فلیکس کجاست و در چه حاله، کاش پیش چان بود.

▪︎▪︎▪︎

اونو ول کردن، بخاطر حواس پرتیشون خوشحال بود و در عین حال داشت گریه میکرد، اون همین الان هیونگشو دستی دستی داد به دشمنش.
چان توی راه بود، چان میومد، چان دنبال جونگکوک میرفت مگه نه؟

NyctophiliaWhere stories live. Discover now