[ S²|Ch³ |Baby Boss ]

3.3K 1K 1K
                                    

بچه‌ها سلام. پارت این هفته رو امشب آپ می‌کنم چون می‌خوام یکم سریع‌تر به داستان اصلی نزدیک بشیم.
عزیزای دلم، ووت و کامنت تنها چیزیه که ازتون میخوام. دلم نمی‌خواد شرط ووت بذارم پس لطفا ووت کنید و ووت رو به 1kبرسونید.
از 1.5k خواننده فقط ۶۰۰ نفر ووت کردن‌. یعنی کمتر از نصف.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡

الکس جایی برای رفتن نداشت. نه می‌تونست دوباره به زیرزمینی که اون مرد آدرسش رو داشت برگرده و نه جای دیگه‌ای برای رفتن داشت، بنابراین بکهیون تصمیم گرفت اون رو دوباره به فاوست برگردونه تا توی اتاق مدیریت در کنار جیکوب یک تصمیم عاقلانه بگیرند. تصمیم عاقلانه؟ اون هم با هم‌فکری جیکوب؟ محال بود به نتیجه‌ی مناسبی برسن!

جیکوب با پاهایی که رو روی میز دراز کرده بود، نشسته چرت می‌زد و الکس با سری افتاده به نوک انگشت‌های کبودش خیره شده بود و نفس‌های سنگینی می‌کشید. تنها کسی که در التهاب و تکاپو بود و خون توی رگ‌هاش می‌جوشید، بکهیون بود. دست به جیب، طول اتاق رو طی می‌کرد و فسفرهای مغزش رو می‌سوزوند تا راهی پیدا کنه.

نمی‌دونست چرا داره به زندگی این مهاجر چشم آبی اهمیت میده. شاید بهتر بود رهاش می‌کرد تا به زندگی نکبت‌بارش ادامه بده اما چیزی مثل خوره ذهن و روحش رو می‌خورد و اون رو سمت الکس می‌کشید.

- با یه وکیل درمورد وضعیتت صحبت می‌کنم. مادرت مهاجر غیرقانونی بود اما پدرت یه مرد سوئدیه و تو توی همین کشور متولد شدی. فکر نمی‌کنم برگردوننت فنلاند. اگه پیگیری کنی، می‌تونی اقامت بگیری.

بکهیون بدون اینکه اطمینانی به جمله‌ی آخرش داشته باشه، تمام جملاتش رو قاطع و محکم به زبون آورد و الکس بدون نگاه کردن به چشم‌هاش، پرسید: «چرا بهم کمک می‌کنی؟»

- برای اینکه به یه بچه کمک کنم، نیاز به دلیل دارم؟

- من بچه نیستم! اگه یه مهاجر غیرقانونی نبودم یه پسر دبیرستانی محسوب می‌شدم.

ابروهای بکهیون بالا پرید: «به نظرت بچه‌های دبیرستانی اجازه دارن اینطوری خرج زندگیشون رو دربیارن؟»

جیکوب غرولندی کرد و همین‌طور که کش و قوسی به بدنش می‌داد، پاهاش رو از روی میز پایین گذاشت و شروع به صحبت کرد:

- بیخیال بک. کمتر کسی پیدا میشه که توی دوره‌ی دبیرستان با کسی نخوابیده باشه. من اولین بار تو رختکن مدرسه امتحانش کردم. یادته؟ دبیرستانی بودیم و خودت هم پشت در رختکن ایستاده بودی تا کسی نیاد. شونزده یا شایدم هفده سالم بود که با دوست دخترم-

قبل از به پایان رسیدن حرفش، بکهیون وسط حرفش پرید: «شرایط تو با کسی که برای پول درآوردن حاضره هر شب رو با یه نفر بگذرونه قابل مقایسه نیست!»

V E N G E A N C E [S2]Where stories live. Discover now