[ S²|Ch¹⁵|رودخانه ]

3.1K 1.1K 848
                                    

منتظر کامنت‌هاتون هستم. ووت و کامنت‌ها خیلی کمه بچه‌ها. 💜
این چپتر هم مثل چپتر قبل شرط ووت داره. اگه ووت به ۹۰۰ برسه یه چپتر اضافه جایزه‌تونه.

لئو، سفر کردن با ماشین رو دوست داشت. زمانی که ماشین سفر می‌کرد، می‌تونست روی صندلی عقب ماشین دراز بکشه و به صورت مورب از پنجره به آسمون آبی نگاه کنه و برای ابرهای تپل و سفید شکل‌های مخلف در نظر بگیره اما امروز آسمون آبی نبود‌. آسمون ابری، به رنگ خاکستری روشن در اومده بود و باد ملایم و نم‌داری می‌وزید. چرخ ماشین روی زمین نیمه خیس می‌غلتید و اثری از خورشید و گرمای تابستون که از سر گذروندن نبود‌ اما لئو اعتراضی نداشت. می‌تونست پشت شیشه "ها" کنه و با انگشت‌های کوچیکش نقاشی بکشه.

همسرش روی صندلی کنارش، کنار پنجره مچاله شده بود و نفس‌های آروم و منظمش نشون می‌داد به خواب عمیق فرو رفته. هر چقدر از شهر بیشتر فاصله می‌گرفتند، هوا سردتر می‌شد. قبل خروج از شهر فراموش کرده بود باک بنزین رو پر کنه، برای همین بنزین زیادی توی باک باقی نمونده بود و نمی‌تونست بخاری ماشین رو روشن کنه‌.

اولین پیچ جاده رو که رد کرد، فشار پاش رو از پدال گاز برداشت و بدون چشم برداشتن از جاده، پتوی مسافرتی رو از صندلی عقب برداشت و روی بدن بکهیون کشید.

صدای آهنگ رو روی کمترین حالت ممکن گذاشت و در حالی که یه چشمش به مسیر و چشم دیگه‌اش به آینه‌ای که تصویر لئو رو بازتاب می‌داد بود، پرسید:

-سردت نیست قلب من؟

لئو از پنجره فاصله گرفت و دور گردنش دست انداخت.

-نیست. کی می‌رسیم؟

کف دست لئو رو بوسید:«چیزی نمونده. حوصله‌ت سر رفته؟»

صدای هوم گفتن لئو توی گوشش پیچید. برای چند ساعت خیره شدن به منظره‌ی سبزی که آروم‌آروم از جلوی چشم‌هاشون می‌گذشت حوصله‌ی هر دوشون رو سر برده بود و تعجبی نداشت که بکهیون خوابیدن رو به دیدن منظره‌ی زیبا اما تکراری بیرون ترجیح داد.

به روستا که رسیدن، ماشین رو نزدیک خونه‌ی مادربزرگش پارک کرد و قبل از اینکه بکهیون رو بیدار کنه، بکهیون با سروصدای بیرون ماشین از خواب بیدار شد. در حال دست کشیدن دور لبش، با چشم‌های خمار و نیمه باز به اطراف نگاه کرد. با وجود اینکه سردش بود، پتو رو از روی خودش کنار زد و از ماشین پیاده شد. نگاه متعجب توام با اشتیاق مادربزرگ رو می‌دید که چطور بین خودش و چانیول می‌چرخه و دستپاچگی زن ثابت می‌کرد از نسبت بینشون خبر داره.

لئو در حالی که عروسک زنبورش رو زیر بغل زده بود و بند کوله پشتیش رو می‌کشید تا روی شونه‌هاش صاف بایسته، جلوی پای مادربزرگ ایستاد و دستش رو دراز کرد.

-شما بزرگ‌ترین آدمید؟ من لئوام. لئو یعنی شیر ولی نه اون شیری که می‌خوریم، اون شیری که میگه یووووو.

V E N G E A N C E [S2]Where stories live. Discover now