[ S²|Ch²⁵|هراس از احساسات ]

5.1K 1.1K 1.2K
                                    

عزیزان من سلام.
تعداد ویوهای داستان مثل سابقه اما نه ووت درست می‌گیره و نه کامنت‌. چپتر قبل اصلا کامنت نگرفت! اگه قصد خوندن ندارید بگید که به نوشتن ادامه ندم قشنگ‌های من.
نظرات شما به من انگیزه میده.
تقاص کم‌کم داره به پایان می‌رسه پس با کامنت‌هاتون به زیبایی بدرقه‌اش کنید.💜
_________

بعد از صرف شام همگی توی مرکز خونه، جایی که مبل‌ها چیدمان سی مانند داشتند دور هم جمع شدند. مادرش به اخباری که با ولوم پایین از تلوزیون پخش می‌شد گوش می‌کرد، هیونا درمورد کازینو از جیکوب سوال می‌پرسید و جیکوب در حالی که سفیدی چشم‌هاش به خاطر پک عمیقی که بعد شام توی تراس به رول ماریجوانا زد قرمز شده بود، زیر لب با صدای خش‌دار جواب هیونا رو می‌داد. بکهیون به اتمسفر مملو از غم خونه اهمیت نمی‌داد.

روی مبل نشسته بود و در حالی که با نوک تیز چاقو روی بدنه سیب قاچ خورده خراش مینداخت از طریق قدرت شنواییش اخبار رو دنبال می‌کرد که درمورد تصادف زنجیره‌ای در یکی از استان‌ها صحبت می‌کرد.

تقریبا نیم ساعت می‌شد که چانیول، لئو رو به حموم برده بود تا بعد از چندین روز آلودگی بدن بچه رو تمیز کنه. گاهی از حموم صدای قهقهه به گوش می‌رسید که برای شنیدنش باید تمام حواسش رو جمع می‌کرد و اغلب صدای خنده لئو توی صحبت‌های خوش‌خراش مجری اخبار گم می‌شد.

-نکن. اگه نمی‌خوری بده من بخورم.

جیکوب کنار گوشش زمزمه کرد. بدون اینکه نگاهش کنه کاسه‌ای که از سالاد میوه پر شده بود رو توی بغل جیک گذاشت و بی‌حوصله به صفحه تلوزیون چشم دوخت. ظاهراً یه درخت در اثر رعد و برق چند روز گذشته شکسته و روی زمین سقوط کرده بود که البته تلفات جانی نداشت. با اینکه چشمش به تلوزیون و گوشش سمت حموم بود، سنگینی نگاه جیکوب رو حس می‌کرد که در حال گوش دادن به حرف هیونا زیر نظرش داشت. احتمالا می‌خواست به محض چشم تو چشم شدن ازش درمورد مکالمه‌ای که با الکس داشت بپرسه.

از شدت کلافگی پیشونیش رو ماساژ داد و لبش رو داخل دهنش کشید تا با دندون از خجالت پوست خشک و ترک‌ترک شده‌اش دربیاد. در حموم باز شد و مقابل چشم‌هاش لئو سرش رو از لای در بیرون انداخت. لپ‌هاش گل انداخته بود و لب‌هاش مهمان عمیق‌ترین لبخندش بود.

-چشم‌هاتون رو ببندین. به من نگاه نکنید می‌خوام برم تو اتاق.

چانیول سریع حوله سفید رنگ رو از پشت دور بدن لئو پیچید و شبیه بچه میگویی که لای برنج سوشی پیچیده شده از حموم خارجش کرد در حالی که خودش هنوز توی حموم ایستاده بود. لئو سفت دور کمر حوله رو گرفت و بین جمعیت چشم چرخوند تا مطمئن بشه همگی چشم‌هاشون رو بستن.

-گفتم چشمتون رو ببندین. دارین ناناحنم می‌کنید.

هیونا هر دو دستش رو جلوی چشم‌هاش گرفت و خندید: «باشه. باشه. من چشمم رو بستم.» و بعد حرف لئو رو برای جیکوب ترجمه کرد تا اون هم چشم‌هاش رو ببنده. چانیول در حالی که در حموم رو آهسته می‌بست لئو رو مخاطب خودش قرار داد:

V E N G E A N C E [S2]Where stories live. Discover now