[ S²|Ch¹¹| آغوش شبانه ]

2.9K 1K 1K
                                    

سلام سلام.🐈
حتما حرف‌هام رو بخونید.
عزیزان سوپرگرل، من توی چنل تاخیر در اپ رو اعلام کردم، دلیلش رو توضیح دادم و درمورد برنامه‌ام برای اپ صحبت کردم.
حتی جواب چندین نفر که درمورد تاخیر توی واتپد سوال پرسیدن رو دادم اما خب ظاهرا شما هیچ توجهی به جوابم نکردین و پشت هم پرسیدین چرا آپ نشده. اگه می‌خواید از برنامه‌ی آپ مطلع بشید میتونید توی چنل جوین بشید که سریع در جریان قرار بگیرید عزیزان من.🌱🌻
آپ جمعه هم سر جاشه.
یه چیز دیگه هم می‌خواستم بگم ولی یادم رفت.
.
.
نظرات و ووت‌ها خیلی افت کرده‌ها! دیگه تقاص رو دوست ندارید؟!:(
نظر بدین که من عاشق خوندن نظرها و ری‌اکشن‌هاتونم.
.

.
________________

روز ترسناکی بود. غم ترخیص لئو از بیمارستان و رنگ‌پریدگی بیش از حدش که خبر از اتفاقات تلخ شب گذشته می‌داد هنوز به پایان نرسیده بود که با بازگشت بکهیون تمام غم‌های دنیا روی سرش آوار شد. بکهیون برگشته بود تا لئو رو پس بگیره، بچه‌ای که هرگز بهش علاقه نداشت و هیچوقت اون رو نمی‌خواست.

کلمه‌ی «مرگ»، که به بدن هر انسانی لرزه مینداخت، این روزها تنها کلمه‌ای بود که آرومش می‌کرد. می‌تونست با فکر کردن به اینکه با مرگ وارد خواب ابدی و طولانی میشه خودش رو تسکین بده اما عمر این تسکین خیلی بلند نبود چون بلافاصله لبخند پهن لئو و چال عمیق گونه‌اش مقابل چشم‌هاش می‌اومد و از تفکر شومش خجالت می‌کشید. در مقابل لئو و زندگی‌ای که به اجبار بهش بخشید مسئول بود. اگه می‌مرد چی به سر پسرک شیرینش می‌اومد؟ از فکر تلخش آه بلندی سینه‌اش رو ترک کرد. حتی الان که زنده بود هم داشت لئو رو از دست می‌داد.

کمی دورتر، روی یکی از صندلی‌های دور میز ناهار خوری، لئو در کنار ته‌جون نشسته بود و با صورت سسی و انگشت‌های چرب، قطعه‌های آناناس رو از روی پیتزا جدا می‌کرد و داخل کاسه‌ی سفید رنگ میذاشت. این هم یکی از عادت‌های غذایی عجیبش بود که باید قطعه‌های آناناس رو از روی پیتزا هاوایی جدا می‌کرد و بعد از خوردن پیتزا، آناناس‌هایی که جدا کرده بود رو می‌خورد.

چانیول با دست گذاشتن روی زانوهاش انرژیش رو به پاهاش منتقل کرد و صاف ایستاد. پای خواب رفته‌اش رو با صورت مچاله شده چند ثانیه بین زمین و هوا نگهداشت و در نهایت پاکشان خودش رو به آشپزخونه رسوند. چند دقیقه‌ای می‌شد که ته‌جون هم‌زمان با پِیکی که پیتزا آورد، رسیده بود و با چهره‌ی عبوث و بدعنق کنار لئو جا خشک کرده بود.

قطعا حرف‌های زیادی برای زدن داشت اما حضور لئو مانع می‌شد لب باز کنه و تنها کاری که ازش بر می‌اومد دست به سینه نشستن و با اخم خیره شدن به یک نقطه بود. چانیول صندلی خالی‌ای که سمت دیگه‌ی لئو بود رو عقب کشید و همینطور که می‌نشست روی موهای لئو دست کشید و گفت:

V E N G E A N C E [S2]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang