[ S²|Ch²²|شکسته ]

4K 1.1K 1.3K
                                    

این چپتر به نسبت طولانی و با ته‌مزه‌ی آب‌نبات ترشه. هم شیرینه و هم ممکنه گلوتون رو بزنه. بخونید و ووت کنید‌.
کامنت فراموش نشه.💜
****

-عالیه! 99 شاخه رز برای عذرخواهی و درخواست بخشش خریدی ولی قبل اینکه بهش بدی، گفتی برای خواهرت خریدم! واقعا عالیه! اینکه دسته‌گل رو سالم برگردوندی نشون میده از کوبیدنش توی فرق سرت صرف نظر کرده.

دراز کشیده بر روی کاناپه، در حالی که ساعدش رو حائل چشم‌هاش کرده بود تا نور چراغ چشمش رو اذیت نکنه به اوج هم‌دردی ته‌جون گوش می‌کرد که بیشتر شبیه سرکه ریختن روی زخم بود تا هم‌دردی. رزهای صورتی روی کاناپه‌ی کناری افتاده بودن و گل‌برگ‌هاشون دیگه طراوت و شادابی چند ساعت پیش رو نداشت. حتی رایحه‌ی ملایمی که ازشون به مشام می‌رسید هم کاملا از بین رفته بود و روی بخشی از کاغذ پوستی سفیدی که دورش پیچیده بود پارگی به چشم می‌خورد. احتمالا وقتی گل از دست بکهیون رها شد این اتفاق برای کاغذ دورش افتاد.

-از کارت سر در نمیارم. جای اینکه از طریق پلیس، بچه‌ای که بکهیون با حقه و کلک از کشور خارج کرده رو پس بگیری رفتی براش گل خریدی که راضیش کنی با زبون خوش لئو رو برگردونه اما در نهایت بهش گفتی برای خواهرته. چانیول! داری دیوونم می‌کنی!

ته‌جون این رو گفت و با یه لیوان کاغذی قهوه پشت لپ‌تاپ روشنی که روی میز دایره‌ای شکل هتل بود نشست تا از راه دور به کارهای شرکت بیمه‌ی کوچیکش رسیدگی کنه. این روزها راحت می‌شد از طریق سایت و به کمک منشی به کارها رسیدگی کرد و از این بابت نگرانی نداشت. تنها چیزی که عصبانی، نگران و مضطربش می‌کرد این بود که چانیول نتونه اوضاع رو مدیریت کنه و بکهیون با خودخواهیش به اون بچه‌ی مریض آسیب بزنه. حتی تصور غلتیدن اشک روی گونه‌های لئو یا بی‌تابی کردنش برای دیدن چانیول باعث می‌شد توی قلبش احساس سوزش کنه.

با قهوه لبش رو تر کرد و زیر چشمی نگاه گذرا و کوتاهی به چانیول انداخت. دوست بیچاره‌اش از وقتی برگشته بود غمگین‌تر از دیروز و روزهای قبل به نظر می‌رسید و در کنار دسته‌گل پژمرده، شبیه یه عاشق دلشکسته دیده می‌شد که درخواست ازدواجش رد شده اما در واقع احتمالا هیچ عشقی نسبت به بکهیون توی قلبش باقی نمونده بود.

چانیول زیر نگاه زیرزیرکی ته‌جون معذب بود. تکون کوچیکی توی جاش خورد و به پهلو چرخید تا صورتش میزان خستگی و ناراحتیش رو شرح نده و بیشتر از این توی چشم اطرافیانش رقت‌انگیز و بدبخت به نظر نرسه. باید برای پسرش ناراحت می‌بود یا بکهیون؟ حالت نگاه کردن بکهیون به دسته‌گل مدام توی ذهنش می‌چرخید و باعث می‌شد خجالت تمام وجودش تصاحب کنه. مطمئن بود بکهیون به رز سیاهی فکر می‌کرد که وسط یه دسته گل رز قرمز احاطه شده بود. همون دسته‌گلی که برای فریب دادنش خریده بود و بکهیون خیلی ساده با دیدنش فریب خورد.

V E N G E A N C E [S2]Where stories live. Discover now